تاریخ گزیده

آرشیو محمد نیازی

تاریخ گزیده

آرشیو محمد نیازی

بسم الله الرحمن الرحیم.
در این درگاه مجازی، گزیده‌ای از تاملات و مکتوبات «محمد نیازی» دانش پژوه «تاریخ و علوم اجتماعی» را می خوانید.

پیوندهای روزانه

پیوندها

فصلی برای ثبات و رشد دینداری/ گفت‌وگو با پژوهشگر تاریخ اجتماعی درباره تأثیر انقلاب اسلامی بر گسترش معنویت در جامعه ایرانی

چه تصویر روشنی از وضعیت دینداری جامعه ایرانی در گذشته‌ نزدیک وجود دارد؟ چطور می‌توان از تصویر کلیشه‌ای «دین و ایمان آن قدیمی‌ترها» که مثل هر چیز قدیمی، رنگ و بوی نوستالژیک به خودش می‌گیرد و احساس حسرت به گذشته را در ما به‌وجود می‌آورد، فراتر رفت تا به تصویری صیقل خورده از وضعیت دینداری در گذشته رسید؟

سال گذشته بود که دکتر سجاد صفار هرندی، مدیر گروه مطالعات اجتماعی پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی از آغاز یک کلان‌پروژه پژوهشی برای پاسخ به این پرسش‌ها خبر داد. به باور او، اهمیت انجام چنین پژوهشی به این خاطر است که گفتمانی تلاش می‌کند وضعیت دینداری در جامعه را انحطاط یافته و رو به زوال گزارش کند تا در ادامه، نتایج سیاسی مطلوب خود را بگیرد؛ گفتاری که به‌طور خاص روی تجربه حکومت دینی به عنوان زمینه و علت اصلی از دست رفتن وضعیت دینداری پیشین که خیلی خالص، زلال، فراگیر و اصیل بوده، تأکید می‌کند.
در همین خصوص با محمد نیازی، پژوهشگری که این پروژه به او محول شده گفت‌وگو کرده‌ایم. مسئله‌ای که در ادبیات منتقدان نظریه سکولاریزاسیون نیز با تعابیری همچون اسطوره زهد پیشینیان یا اسطوره پارسایی گذشتگان، از آن یاد می‌شود. نیازی برای به نتیجه رساندن این پژوهش باوجود داده‌های کمی ناچیزی که وجود دارد، تلاش کرده کارش را با تکیه بر مجموعه‌ای از اسناد، روایت‌ها، زندگی‌نامه‌ها، تاریخ شفاهی، اسناد رسانه‌ای، مطبوعات و بازنمایی‌های اندیشه‌ای که از آن دوران باقی مانده، جلو ببرد.
محمد نیازی، پژوهشگر تاریخ اجتماعی و دانشجوی دکترای تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۲ ، ۱۵:۴۱
محمد نیازی

از تبار منشیان خردمند

 جهانگیر قائم‌مقامی در سال 1297 در تهران دیده به جهان گشود. دوران کودکی و جوانی‌اش در تهران و کِرند و کرمانشاه و همدان و اراک گذشت. او از نوادگان میرزا ابوالقاسم فراهانی از منشیان دستگاه عباس‌ میرزا نایب‌السلطنه فتحعلی‌شاه و صدراعظم محمدشاه قاجار و صاحب «کتاب منشآت» بود، در سال 1319 وارد دانشکده افسری شد و پس از فارغ‌التحصیلی در رشته مهندسی نظامی، مشغول خدمت در لشگرهای تهران، فارس و خوزستان شد. زمینه‌ و تبار خانوادگی و فرهیختگی که او از خاندان قائم‌مقام به ارث برده بود و نیز حضور و علاقه‌اش به جغرافیای گونه‌گون و تاریخ ایران، خیلی زود او را به جرگه مورخان نظامی وارد کرد. از روی همین علاقه‌مندی بود که در سفرهای خوزستان و بختیاری و کهگیلویه و فارس اطلاعات کاملی در باره عشایر آن مناطق جمع‌آوری کرد و حاصل کار را به‌صورت سه جلد کتاب درباره عشایر خوزستان و کهگیلویه منتشر ساخت. کتابی که قسمت‌هایی از آن هم به‌صورت مقالاتی تحت عنوان «عشایر خوزستان» در مجله یادگار سال‌های ۱۳۲۳، ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ به سردبیری استاد عباس اقبال آشتیانی به چاپ رسید. جهانگیر قائم‌مقامی پس از تعطیلی مجله یادگار همکاری خود را با مجله یغما آغاز نمود و این همکاری را سال‌ها ادامه داد.

او همچنین در دهه 20 شمسی دو کتاب دیگر با نام «تحولات سیاسی و نظامی‌ ایران» و نیز «قرارداد 1907 ایران و انگلیس» تألیف کرد که بر اثر محافظه‌کاری ارتش و ملاحظات سیاسی چاپ نشد. او در دهه 1330 شمسی ضمن تحصیل در دانشگاه نظامی و ارتقای درجه، در سال 1336 برای سپری کردن دوره‌های عالی نظامی به فرانسه اعزام شد. در همین زمان بود که او موفق به تألیف کتاب «بحرین و خلیج‌فارس» با اتکا به اسناد وزازت خارجه فرانسه شد و به دلیل روایت مستندش مورد تجلیل ارتش و محققان زمان خود قرار گرفت.

در روزشمار زندگی قائم‌مقامی سال 1345 سال ‌مهمی به شمار می‌رود. از یک سو سال بنیان‌گذاری مجله «بررسی‌های تاریخی» است که سردبیری آن را تا سال 1349 به عهده داشت و دیگر سفر به فرانسه برای اخذ مدرک دکتری تاریخ. او در فرانسه موفق شد رساله‌اش را در مورد «روابط نظامی ایران و فرانسه در قرن نوزدهم» تألیف و از دانشگاه سوربن درجه دکتری دریافت کند. حضور او در اروپا آغازی بود برای بازخوانی برگ‌های خوانده نشده و اسناد دیده‌ نشده تاریخ ایران در آرشیوهای دانشگاهی، اداری کشورهای فرانسه و پرتغال و ایتالیا و ترکیه که او در سفرهایش به آن‌ها دست پیدا کرد. اسناد جدیدی که دست‌مایه مقالات علمی‌ در مجله «بررسی‌های تاریخی» و کتاب‌هایی نظیر «اسناد فارسی، عربی و ترکی درباره هرمز و خلیج‌فارس» شد. قائم‌مقامی علاوه بر تحقیقات تاریخی، حضور فرهنگی چشمگیری در میان نهادهای علمی و ادبی دوره پهلوی دوم داشت. ریاست کمیته تاریخ نظامی در فرهنگستان ادب و هنر در دوران ریاست ناتل خانلری و تالیف «تاریخ ارتش نوین ایران» حاصل این همکاری است.

 قائم‌مقامی در سال 1354 از ارتش استعفا داد و در سال‌های پایانی عمر تمام‌وقت خود را به تدریس و سپس تألیف مقالات در مجلات گذراند و در 20 تیر 1360 در تهران از دنیا رفت.1

(این یادداشت در مجله رشد آموزش تاریخ، دوره بیست و چهارم شماره 1، پاییز 1401 منتشر شده است.) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۱ ، ۱۸:۴۰
محمد نیازی

 

به گمانم حتی خود روس‌ها هم این سطح از عداوت و دشمنی و واکنش‌ افکار عمومی مردم اروپا و آمریکا درباره جنگ اوکراین پیش‌بینی نمی‌کردند. جنگی که مشخصا اهداف امنیتی اقتصادی دارد و قطعا فراگیر و عالم‌گیر نخواهد شد. ممکن است قواعد بازی‌ را تغییر دهد یا بازی‌های جدید طراحی کند، اما جنگ به خاک اروپای غربی و آمریکا نخواهد رسید. ممکن است روس‌ها موفق شوند بازی مسلط نظم جهانی را برهم زنند و یا آمریکایی‌ها دامنه توسعه نظامی و اقتصادی ناتو را بسط دهند.

احتمالا خواهید گفت این حجم از واکنش احساسی به جنگ ناشی از پروپاگاندای امپراتوری رسانه‌ای - پلتفرمی غرب است. قطعا که چنین است و من اثرش را رد نمی‌کنم. اما این پروپاگاند قطعا روی زمینه اجتماعی و اندیشه‌ای و تاریخی سوار شده است، که این چنین خوب می‌تازد،‌ آنقدر که توفیقات میدانی روس‌ها در صحنه نبرد نظامی را به شکست سیاسی و رسانه‌ تبدیل کرده است. والا حذف ورزشکاران و هنرمندان و سرمایه‌داران روس از جهان اروپایی خیلی هم معقول و آسان نبود. چه چیز غیر از پروپاگاندا مردم اروپا را این چنین هیجان‌زده کرده است که به کارهای  شبه‌طنزی چون حذف داستایفسکی از آموزش دانشگاهی و حذف فیلم‌های تارکوفسکی از فیلم‌های برتر سینمای جهان و یا حتی غذاهای روسی از منوی رستوران‌ها  دست بزنند. یا در گزارش‌ها نژاد پرستانه‌شان از وضع آوارگان اوکراینی گسیل شده به اروپای غربی این چنین مویه و زاری کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۱ ، ۱۶:۱۸
محمد نیازی

کتابی که این روزها باید آن را خواند.

در نیمسال تحصیلی که گذشت برای بچه های سوره ادبیات و فرهنگ عامه گفتم.

پس از جلسه اول مشخص شد نودانشجویان ما، کمترین آشنایی را با سوژه ی ایران دارند! عمده‌شان نه فیلم ایرانی می‌دیدند و نه داستان و رمان و اسطوره‌ای ایرانی می‌خواندند و نه با تاریخ ایران آشنا بودند. از همه بدتر که گویا هیچ ضرورتی هم برای توجه به ایران و فرهنگش نمی‌دیدند (بگذریم که در پایان دوره شواهد متناقض دیگری نشان دادند)

این بیگانگی دانشجویان را ضمیمه کنید به طرح درسی که قهرا باید شرحش می‌دادم. آن‌ها که دستی بر آتش علوم اجتماعی دارند می‌دانند این دیسیپلین و مطالعات با کوشش‌های علی‌اکبرخان دهخدا و صادق هدایت و محمدعلی جمال‌زاده در ایران پا گرفته است؛ محققانی که جان‌مایه اصلی کارهایشان در اقبال به ادب عامه نقد دین و دولت و نیز مردم ایران بوده است. دهخدا ادبیات عامه را وسیله برای کنشگری سیاسی در مشروطه علیه دین و دولت قرارداد و هدایت با اتکا به انسان‌شناسی نسل اول اروپایی دین و فرهنگ مردم را خرافه و جهل می‌انگاشت و درنهایت جمال‌زاده به این وجهه جهل آلود ایرانی، صورتی شبه تاریخی و اخلاقی داد و آن را تبدیل به یک‌گونه اجتماعی و خلقیات (رذیله) ایرانی تألیف کرد.

از طرفی چند صباحی بود ذهنم مشغول نقدهای رایج شبکه اجتماعی به وضع فساد اداری و اقتصادی کشور بود که علاوه بر ساختار سیاسی متوجه مردم ایران بود؛ به نظرم می‌آمد اگر نقدهای غرض‌ورزانه رسانه‌های بیگانه را کنار بگذاریم، باز هم نتیجه قهری خیلی از نقدها تخریب انگاره ایران در اذهان بود.

با این وصف پی‌جوی اثری شدم که هم بچه‌های کلاس را از هژمونی توصیفات مرضی هدایت و جمال‌زاده از فولکلور ایران بیرون بکشم و هم پاسخی به برخی سؤالاتم داده باشم، به کتاب «برآمدن ژانر خلقیات در ایران» رسیدم.

کتاب ایده‌های پژوهشی زیادی را پی گرفته است. البته که از عهده همه آن‌ها برنیامده است؛ از تبارشناسی شکل‌گیری ژانر خلقیات نگاری تا عمومی شدن آن. نویسندگان کتاب به‌خوبی توضیح می‌دهند که چگونه گفتارهای استعماری و شرق شناسانه با در تعاطی با گفتارهای منورالفکری و روشنفکری به پروژه شکست ملی با پس‌زمینه تاریخی می‌رسد.

... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۲۸
محمد نیازی

حال و هوای مردم ایران در سوم شهریور 1320 از زبان دکتر مهدوی دامغانی

به مناسبت‌ سالروز سوم شهریور، بد نیست یادی بکنیم از آن طاغوتی که بنای بی‌دینی و بددینی را در ایران  دوره معاصر استوار کرد.  هم او که، مردم ایران و متدینان در هنگام فرار او از ایران و تبعیدش به جزیره موریس باوجود ناخشنودی از اشغال کشورشان به‌وسیله قوای روس و انگلیس و آمریکا، رفتنش را به فال نیک گرفتند و خدا را شکر کردند که از شر مظالم و ستم‌هایش رها شدند. امید که ایرانیان در امروز و آینده خاطرات تلخ‌شان را از یاد نبرند و از آن عبرت بگیرند.

من سر خیابان تهران ایستاده بودم و تماشا می‌کردم که نیروهای شوروی وارد ایران می‌شدند. از طرف قوچان، وارد مشهد می‌شدند. یک عده از دراوزه قوچان (واقع در بالا خیابان) می‌آمدند و یک عده‌ای دور زده بودند و از دروازه جنوبی مشهد می‌آمدند. من و بسیاری دیگر نگاه می‌کردیم و گریه می‌کردیم؛ ولی آن‌ها آرام رد شدند. من وارد خانه شدم. صحبت این بود که: رضاشاه فرار کرده است. هر چه بود، هنوز رضاشاه بود. ما از بچگی و جوانی، طوری تربیت شده بودیم که صبح‌ها «شاهنشه ما زنده‌بادا ...»، سرود ملی را می‌خواندیم و ... پدرم گفت: کجا بودی؟ گفتم: در خیابان تهران بودم. روس‌ها آمدند. گریه کردم. گفت: خدا انشاء‌الله عذابشان را زیاد کند! ان‌شاءالله خدا فرج بدهد! ... این‌ پدر سگِ فلان۱ گفتم: چرا به اعلی‌حضرت این‌طور می‌گویید؟ گفت: ساکت! بگذار این شرش را کم کند! ان‌شاءالله که زودتر شرش کم شود! می‌دانی چه به روز ما آورده؟ چه به‌روز مردم آورده و ...؟! تو مگر فراموش کرده‌ای؟!

در واقع مضیقه‌هایی که برای مشهد به‌خصوص در آن ایام شده بود و در جاهای دیگر ایران نبود؛ زیرا مشهد بعد از واقعه گوهرشاد، خیلی مورد تنفر و مورد بغض رضاشاه بود. لذا یکی از شقی‌ترین افراد به نام سرهنگ نوایی را گذاشته بود رئیس شهربانی، فرماندهان نظامی هم سخت‌گیری می‌کردند؛ به‌خصوص نسبت به مراسم عزاداری سیدالشهداء (ع). من در آن رساله نجد و یاران نجد، شرح مجالس روضه را نوشته‌ام. نیمه‌های شب (ساعت دو یا سه‌ بعداز ننصف شب) در ایام محرم یا شب‌های قدر ماه رمضان، برگزار می‌شد.

لیالی قدر، خیلی برای مردم مشکل بود که به‌طور خصوصی و در خانه‌ها، مجالسی داشته‌ باشند. ... گاهی می‌شد نصف شب، پاسبان‌ها می‌ریختند در خانه و صاحب مجلس را جریمه می‌کردند.

این‌خاطره را من نوشته‌ام؛ یک شب تاسوعایی بود. زمستان بود و سرما و یخبندان. جده من و مادرم به پدرم گفتند: حاج‌آقا، ما امشب برویم حرم؟

پدرم گفت: می‌ترسم اسباب زحمتتان شود. کجا بروید؟! دایی‌من گفت: آقا، من الان از خیابان می‌آمدم؟ خلوت بود؛ در فلکه، هیچ‌کس نبود. پدرم گفت: پس صبر کنید استخاره بگیرم. مادربزرگم، سید اولاد پیغمبر، گفت: ان‌شاءالله، احمد و محمد (یعنی من و دایی) می‌آیند جلوجلو اگر کسی را دیدند، ما خودمان را (به قول مشهدی‌ها) خف (پنهان) می‌کنیم. پدرم گفت خیلی خوب، بروید! مادرم چادر را بست؛ ... رفتیم. ساعت شاید یک نیمه بعد از شب بود. مشرف شدیم. پدرم گفت: خواهش می‌کنم که سلام بدهید و برگردید؛ زیاد در حرم نمانید. خیلی خوب! همین‌کار را کردیم. ... شاید تشرفشان ده دقیقه، یک ربع بیشتر طول نکشید. وقتی داشتیم بر می‌گشتیم.، توی فلکه، یک آژان دوچرخه‌ سوار ما را دید. صدا زد ایست! ... ایست! مادرم ـ به خیال این‌ که می‌شود از دستش فرار کرد -  پایش لیز خورد و به زمین‌ خورد. آژان هم رسید. آن‌ موقع‌ها، چادر را پاره پاره می‌کردند. الله‌ اکبر! الله اکبر!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۰ ، ۰۳:۲۵
محمد نیازی

یکی دیگر از مسائل خیلی رنج‌آور برای من این بود که بسیاری از بچه ها به دلیل تبلیغات حکومت از این‌که مادرشان چادری بود، احساس حقارت می‌کردند. اگر یک وقت بر حسب اتفاق بعضی از آن‌ها را با مادرشان در «میدان ژاله» با دور و اطراف آن می‌دیدم و می‌پرسیدم؛ «خوبی؟! کجا می‌روی؟!» هول می‌شد و با خجالت می‌گفت: «خانم! دارم با کلفتمان می‌روم جایی!» می‌دانستم راست نمی‌گوید: اما به روی او نمی‌آوردم و رد می‌شدم ولی بعد حتماً در یک فرصت مناسب با او صحبت می‌کردم و می‌گفتم: «عزت نفس داشته باش و برای مادرت احترام قائل شو.» (پازوکی، 135:1398).

بریده از خاطرات خانم گوهرالشریعه دستغیب که در آن روزگار معلم مدارس اسلامی رفاه و علوی اسلامی بود‌ه‌اند.

جایگاه اجتماعی حجاب در دوره پهلوی دوم

در سالروز سرکوب قیام گوهرشاد یکی از مسائلی که در جریان کشف حجاب نادیده گرفته می‌شود، این است که رخداد گوهرشاد را که حقاً و انصافاً دردناک بود را نقطه اوج ماجرا شریعت‌زدایی و مذهب‌زدایی در حوزه حجاب و عفاف در نظر می‌گیرند. حال آن‌که این واقعه را باید شروع سخت و غمناک، برای یک جریان‌سازی فرهنگی طولانی در باره حجاب در دوره پهلوی دوم دانست. هر چند پس از شهریور 1320 و خروج آن دیکتاتور سفاک از کشور، منع رسمی و حکومتی حجاب ظاهرا برداشته شد، اما در واقع این خشت اول دین‌زدایی که از عرصه نهادی شروع شده بود، وارد حوزه عمومی و فرهنگ و زندگی روزمره شد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۰۰ ، ۱۶:۳۲
محمد نیازی

یک.

 عصر روز جمعه انتخابات 96 (29 اردیبهشت) عیال خریدی سفارش دادند تا از سوپرمارکت سر کوچه تهیه کنم. از آن‌جایی که مدتی بود در آن محل می‌نشستیم مغازه‌دار بنده را می‌شناخت و با هم سلام و علیکی داشتیم و گهگاه گپی می‌زدیم. ازش جویا شدم رای داده یا نه، گفت ظهر رفته و به روحانی رای داده است. دلایل رایش به دکتر حسن روحانی را پرسیدم. می‌گفت شایعه کردند اگر فلانی بیاید آزادی‌های اجتماعی کم می‌شود و حجاب و گشت ارشاد و فاصله بین مرد و زن در محیط های عمومی می‌گذارند و قس علیهذا. بحثمان گل انداخت. بنده کلی از مفسده‌ها و بی‌تدبیری های دولت می‌گفتم، از زنگنه و استات اویل، کرسنت  و توتال گرفته تا موضع ضعیف در مذاکره برجام. خلاصه گفتیم و گفتیم تا رسید به اینجا که آقای فلانی! تمام این حرف های شما درست. بنده از مفاسد تیم این دولت و امثالهم خبر نداشتم. اما ببینید؛ غالب مسئولان ما سروته یک کرباسند، همه در این مفاسد با هم شریکند. فقط از این‌ها یکی شون باید‌ بیاد که حداقل به زندگی مردم کاری نداشته باشه و بگذارد مردم زندگی‌شون رو بکنند. بحث ما در این نقطه تمام شد. بگذارید زندگی بکنیم.

دو.

 در این روزها که بخشی از هم‌وطنان تصمیم گرفتند با صندوق رای قهر کنند، با تعدادی‌شان که در نزدیکی و  قرابت ما زندگی‌ می‌کنند صحبت می‌کنم مهم‌ترین ترجیع بندشان این است، بگذارید زندگی‌ مان را بکنیم! بود و نبود ما در انتخابات دخلی به وضعیت کشور ندارد. ما از بهبود امور ناامید هستیم. هر کس برود و بیاید وضع ما بدتر خواهد شد. دی 96 را ببین، آبان 98 را ببین. رکود تورمی را ببین، حقوق‌های نجومی را ببین. بگذار زندگی‌مان را بکنیم.

سه.

 انگار که در هر صورت دولت، مخالف زندگی و مانع شده است. گاهی با لولوی سلب آزادی ‌اجتماعی و گاهی با واقعیت عینی  فساد اداری و اقتصادی. تا یادم نرفته بگویم گوینده بگذارید زندگی بکنیم اول، فروشنده‌ای از طبقه متوسط بود و گوینده دوم کارگری زحمتکش از بخش صنعت.  

چهار.

به گمان من در انتخابات ریاست‌جمهوری ایران، که احزاب رسمی وجود ندارد و برنامه و دیسپلین‌های رسمی سیاسی در کار نیست و انتخابات های کلان مثل ریاست جمهوری به نوعی توده گرایانه است، هر انتخاباتی باید دعوتی فراگیر برای بخش های زیادی از جامعه باشد، تا با  آن چشم‌انداز بتواند امور سامان بگیرد و دولت ـ ملت ایرانی امیدی جدید پیدا کند و راه‌های برای توسعه و پیشرفت کشور باز شود. برنامه داشتن در چنین سازوکار انتخاباتی چیزی شبیه به شوخی است یا از روی دست هم نویسی. (بدنه‌های کارشناسی کشور و گرایش‌های فکریشان هم مشخص است. هم‌راه‌حل‌های کارگزارانی‌ها واصلاح‌طلبان مشخص است و هم راه‌حل اصولگرایان و نیروهای انقلابی. پاسخ‌های مگویی وجود ندارد. اگر بنای کار باشد، برنامه‌ها روی میز است. برنامه های که ممکن است خوب یا بد باشند؛ درست یا غلط باشند، لیبرال یا سوسیال باشند، اما مهم‌ترین موانع عدم اجرایشان  «تعارض منافع» یا «تعارض ایدئولوژیک» با بخش‌های مختلف حاکمیت و دولت است و هم‌چنین نبود دولت پرکار و پر توان و یا نداشتن سرمایه‌ اجتماعی برای اصلاحات اساسی حکمرانی. البته این‌طور نیست که که راه حل و برنامه‌های بهتری برای اداره کشور وجود ندارد یا راه‌حل ها هیچ یک بر دیگری ترجیح ندارند. حقیقت این است که عقل حکمرانی و خواست نیروهای اجتماعی ما در این لحظه تاریخی تا این مرحله رسیده است. برای هر تغییری باید نیروی اجتماعی جدی فعال شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۵۷
محمد نیازی

قریب به صد و دو سال پیش هیئتی از ایران در کنفرانس صلح پاریس که به مناسبت پایان جنگ جهانی اول برگزار شده است، شرکت می‌کند. آن‌ها در پاریس قرار بود تلاش کنند بخشی از مظالمی که در طی جنگ جهانی اول به دست قدرت‌های بزرگ بر ایران رفته است را اثبات کنند و بتوانند از حقوق پادشاهی قاجار و مردم ایران دفاع کنند؛ ظلم‌هایی چون «قحطی بزرگ» که تعداد کشته‌های آن‌را در خوش‌بینانه ترین برآورد 2 میلیون نفر ( و در بدبینانه‌ترین حالت 10 میلیون نفر) تخمین می‌زنند، تا اثبات دعاوی حقوقی مرزی و حمایت از بسیاری اقوام و اتباعش که تمایل داشتند به دامان دولت و ملت ایران باز گردند؛ (به ویژه سرزمین‌های شمال رود ارس که ممکن بود دوباره به ایران ملحق شود) اما پاسخ سران و قدرت‌های بزرگ جهانی (آمریکا و انگلیس و فرانسه و ... ) به ایران یک چیز بود:

  هیئت ایرانی حق ورود به کنفرانس صلح را ندارد و تنها می‌تواند در همایش نمادین «جامعه ملل» حضور به هم رساند.

 این گونه بود که رجال برجسته ایرانی چون محمد علی فروغی گهگاه به تصحیح کتاب و عمدتاً به گشت‌وگذار در جاذبه‌های پاریس می‌پرداختند، تا آن‌جایی که به اعتراف خود فروغی «تماشای تئاتر» از مهم‌ترین دلمشغولی‌های او در پاریس بوده است و وی حتی اخبار ایران را جدی پیگیری نمی‌کرده است.

 

و عجیب است که امروز با رجال سیاسی سروکار داریم که قدرتی را در پشت سرخود حس می‌کنند و تلاش دارند آن‌را انکار کنند و یا آن را مانعی برای خود معرفی نمایند.

 

برای آشنایی بیشتر با وضع هیئت ایرانی در کنفرانس صلح پاریس 1919 به کتاب «یادداشت های فروغی از کنفرانس صلح پاریس؛ نشر سخن» مراجعه کنید.

معرفی کتاب را هم در اینجا ببینید.

و گزیده ای از یادداشت ها را هم در اینجا بخوانید.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۱:۱۵
محمد نیازی

جامعه عصر قاجار نزدیک ترین دوره تاریخی به دوره معاصر برای فهم پی رنگ ها و فرم های اجتماعی کهن جامعه ایران است. خانواده به جهت دیرپایی تاریخی و نقش محوری اش در ساختن جامعه، مناسب ترین گزینه برای شناخت فرم های اجتماعی دوره سنت است. ازدواج یا همسرگزینی، نخستین و مهم ترین چارچوب سازنده خانواده است. شناخت انواع همسرگزینی و کارکرد و معانی فرهنگی آئین های زناشویی، دریچه‌ای به شناخت ساختار خانواده در دوره قاجار است. ما این مهم را از طریق روش مطالعه اسنادی و تحلیل تاریخی مورد بحث قرار داده‌ایم. دستاورد کلی بحث نشان می دهد که همسرگزینی مبتنی بر نظام خویشاوندسالاری بوده است و فردیت نقش کم رنگی در آن ایفا می کرده است. شکل غالب همسرگزینی را تک همسری، چندهمسری، ازدواج دائم و موقت با محوریت مرد تشکیل می داد و هر یک از انواع یاد شده، به تولید و بازتولید «خانواده گسترده» می انجامید. همسان گزینی طبقاتی-فرهنگی بر گونه های مختلف ازدواج غلبه داشته است. دین و شریعت بستر حقوقی و ضامن بقای خانواده گسترده بوده است. آئین ها و مناسک و مراسم ازدواج، بازتاب چیرگی فرهنگ جمع گرایانه بر فرهنگ فردگرایانه بوده و ساخت اجتماعی ازدواج در عصر قاجار، صورتی«زیستی-طبیعی» داشته است.

این مقاله در پژوهشنامه تاریخ اجتماعی و اقتصادی سال نهم بهار و تابستان 1399 شماره 1 (پیاپی 17) منتشر شده است.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۳۵
محمد نیازی

 

ظاهراً هیچ پیچیدگی و برجستگی سیاسی، فکری و حتی درام خانوادگی در کار نیست؛ با زبانی ساده و روان و حتی گاه خشن، شمه‌ای از دوران سخت کودکی و جوانی‌اش را روایت کرده‌ است. جوانی که نه آن‌چنان مذهبی بوده است و نه آن چنان سیاسی. اساساً برای ورود شدن به میدان‌های مرسوم سیاست و مذهب و حتی فرهنگ روزگار خودش خیلی ساده و روستایی بوده. هر چند که با نزدیک شدن به سال‌های بسیج انقلابی، او هم به تاسی از همه امت، در جریان مبارزات انقلابی وارد می‌شود. اما به گمان من موتور محرکه این جوان عشایری پیش و بیش از همه روحیه ظلم‌ستیزی و جوانمردی است. از روزی که برای ادای قرض‌های پدرش به بانک تعاون روستایی برای پیدا کردن کار به کرمان می‌آید تا روزی که جنگیدن برای آزادی نبل‌ و الزهرا و خرمشهر را یکسان می‌بیند، مبنای زندگی این آدم یک چیز بوده است؛ نه این‌که تحول و تکامل نداشته است. قطعا که بدون امام و انقلاب «او» این اسطوره‌ای که امروز هست نمی‌بود، اما اعتنا به ندای امام به برای او از جنس توجهات ایدئولوژیک نبود. حقی بر زمین افتاده و برای اعاده آن حق باید قیام کرد. نمی‌دانم می‌توانم جان کلام را برسانم یا خیر! غرض نفی ابعاد مکتبی و اندیشه‌ای و هویت فکری و سیاسی «او» نیست؛ هدفم ... ! اصلا چرا روده درازی کنم، این چار خط دستنویس ساده و صمیمی را لابلای روزمرگی‌هایتان بخوانید. شاید راهی برایتان گشوده شود: برای رستگار شدن چو «او» لازم نیست از جای عجیب و غریبی شروع کنیم و کنید!

پی‌نوشت: نمی‌دانم چرا عزیزان انتشارات و خانواده شهید سعی کردند با آرایه‌هایی در مقدمه و  پی‌نوشت، متن ساده ای را که به بیان خودش نشانگر «طبع عشایری و مناعت طبع» او بوده است، متکلف کنند. 

گزیده‌های که بی ارتباط به متن بالا نیستند:

1. پدرم، به‌رغم این‌که جسم ضعیفی داشت، اما خیلی قوی بود و سر نترسی داشت. یک روز همین نترسی کار دستش داد: حبیب‌الله خان کدخد به ده آمد. آن روز برف باریده بود و مردان ده همگی بر آفتاب نشسته بودند و با هم حرف می‌زدند. ما بچه ها با هم برف‌ بازی می‌کردیم. حبیب‌الله خان بخ هریک از مردان ده یک اول چند سانتی تریاک داد. فقط به مرید محمد که در آن روز  استفاده می‌کرد، نداد. پدرم خندید و این شعر را خواند: «عطای بزرگان، امت را به جایی می‌آورد که نیایند به کار» کدخدا ناراحت شد و به پدرم تندی نمود. (ص41)

2. همه معتقد بودند که کسی به من و تاجعلی کار نمی‌دهد. احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد. شب سیری (یک دل سیر) نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم. علیجان که زودتر آمده بود راهنمای خوبی بود. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را را می‌زدم و سوال می‌کردم: «آیا کارگر نمی‌خواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیف من می‌کردند و جواب رد می‌دادند. (ص 43)

3. سه‌تایی روی یکی از میزهای ورزشی نشستیم. سید جواد سوال کرد: «تا حالا نام دکتر علی شریعتی رو شنیده‌ای» گفتم: «نه، مگه کیه؟» سید بر خلاف حاج محمد، بدون واهمه خاصی توضیح داد: «شریعتی معلمه و چند کتاب نوشته. او ضد شاهه.» دیگر کلمه «ضد شاه» برایم چیز تعجب‌آوری نبود. ظاهراً احساس انعطاف در من کرد. این‌بار دوستش حسن به سخن آمد. سوال کرد: «آیت‌الله خمینی، رو می‌شناسی؟» گفتم: «نه.» گفت «تو مقلد کی هستی؟» گفتم «مقلد چیه؟» و هر دو به هم نگاه کردند. از پیگیری سوال خود صرف‌نظر کردند. دوبار سوال کردند: «تا حال اصلا نام خمینی رو شنیده‌ای؟» گفتم «نه.» (ص 63)

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۴۶
محمد نیازی