بگذار تا زندگی کنیم! ( چرا به سید ابراهیم رئیسی رای میدهم)
یک.
عصر روز جمعه انتخابات 96 (29 اردیبهشت) عیال خریدی سفارش دادند تا از سوپرمارکت سر کوچه تهیه کنم. از آنجایی که مدتی بود در آن محل مینشستیم مغازهدار بنده را میشناخت و با هم سلام و علیکی داشتیم و گهگاه گپی میزدیم. ازش جویا شدم رای داده یا نه، گفت ظهر رفته و به روحانی رای داده است. دلایل رایش به دکتر حسن روحانی را پرسیدم. میگفت شایعه کردند اگر فلانی بیاید آزادیهای اجتماعی کم میشود و حجاب و گشت ارشاد و فاصله بین مرد و زن در محیط های عمومی میگذارند و قس علیهذا. بحثمان گل انداخت. بنده کلی از مفسدهها و بیتدبیری های دولت میگفتم، از زنگنه و استات اویل، کرسنت و توتال گرفته تا موضع ضعیف در مذاکره برجام. خلاصه گفتیم و گفتیم تا رسید به اینجا که آقای فلانی! تمام این حرف های شما درست. بنده از مفاسد تیم این دولت و امثالهم خبر نداشتم. اما ببینید؛ غالب مسئولان ما سروته یک کرباسند، همه در این مفاسد با هم شریکند. فقط از اینها یکی شون باید بیاد که حداقل به زندگی مردم کاری نداشته باشه و بگذارد مردم زندگیشون رو بکنند. بحث ما در این نقطه تمام شد. بگذارید زندگی بکنیم.
دو.
در این روزها که بخشی از هموطنان تصمیم گرفتند با صندوق رای قهر کنند، با تعدادیشان که در نزدیکی و قرابت ما زندگی میکنند صحبت میکنم مهمترین ترجیع بندشان این است، بگذارید زندگی مان را بکنیم! بود و نبود ما در انتخابات دخلی به وضعیت کشور ندارد. ما از بهبود امور ناامید هستیم. هر کس برود و بیاید وضع ما بدتر خواهد شد. دی 96 را ببین، آبان 98 را ببین. رکود تورمی را ببین، حقوقهای نجومی را ببین. بگذار زندگیمان را بکنیم.
سه.
انگار که در هر صورت دولت، مخالف زندگی و مانع شده است. گاهی با لولوی سلب آزادی اجتماعی و گاهی با واقعیت عینی فساد اداری و اقتصادی. تا یادم نرفته بگویم گوینده بگذارید زندگی بکنیم اول، فروشندهای از طبقه متوسط بود و گوینده دوم کارگری زحمتکش از بخش صنعت.
چهار.
به گمان من در انتخابات ریاستجمهوری ایران، که احزاب رسمی وجود ندارد و برنامه و دیسپلینهای رسمی سیاسی در کار نیست و انتخابات های کلان مثل ریاست جمهوری به نوعی توده گرایانه است، هر انتخاباتی باید دعوتی فراگیر برای بخش های زیادی از جامعه باشد، تا با آن چشمانداز بتواند امور سامان بگیرد و دولت ـ ملت ایرانی امیدی جدید پیدا کند و راههای برای توسعه و پیشرفت کشور باز شود. برنامه داشتن در چنین سازوکار انتخاباتی چیزی شبیه به شوخی است یا از روی دست هم نویسی. (بدنههای کارشناسی کشور و گرایشهای فکریشان هم مشخص است. همراهحلهای کارگزارانیها واصلاحطلبان مشخص است و هم راهحل اصولگرایان و نیروهای انقلابی. پاسخهای مگویی وجود ندارد. اگر بنای کار باشد، برنامهها روی میز است. برنامه های که ممکن است خوب یا بد باشند؛ درست یا غلط باشند، لیبرال یا سوسیال باشند، اما مهمترین موانع عدم اجرایشان «تعارض منافع» یا «تعارض ایدئولوژیک» با بخشهای مختلف حاکمیت و دولت است و همچنین نبود دولت پرکار و پر توان و یا نداشتن سرمایه اجتماعی برای اصلاحات اساسی حکمرانی. البته اینطور نیست که که راه حل و برنامههای بهتری برای اداره کشور وجود ندارد یا راهحل ها هیچ یک بر دیگری ترجیح ندارند. حقیقت این است که عقل حکمرانی و خواست نیروهای اجتماعی ما در این لحظه تاریخی تا این مرحله رسیده است. برای هر تغییری باید نیروی اجتماعی جدی فعال شود.
پنج.
در انتخابات پیش رو که کارنامه دولت حسن روحانی (به عنوان عامل اصلی) و شورای محترم نگهبان (عامل فرعی) حسی از ناامیدی و بیثمری دولت و بازی سیاسی در بدنههای مختلف جامعه تزریق کرده است. تنها چشماندازی که میتواند نورامیدی در میانه بخشها و بدنههایی از جامعه ایجاد کند و آنها را ترغیب به حضور در انتخابات کند گفتار «مجری و دولت مقتدر» است. فردی با نگاه ملی و فراگیر که هم بتواند طرف خطاب حاکمیت قرار بگیرد و هم زبان گفتگو با مردم را داشته باشد. از طرف دیگر کارنامه اش در جاهای دیگر مردم را به تغییر در بدنه صلب اجرایی سازمان و بورکراسی که در آن مدیریت داشته است امیدوار کرده باشد.
ششم.
در میان نامزدهای محترم تنها کسی که میتواند و خواسته است این گفتار را نمایندگی کند، حجتالاسلام و المسلین آقای رئیسی است. کاراکتر او در هر دو جایی که به عنوان مدیر اجرایی ارشد حضور پیدا کرده است، به عنوان یک مدیر اجرایی مقتدر بوده است که توانسته است بدنه صلب پیشین را به کناری بزند و سازمان تحت مدیریتش را تا حدی دوباره در نزد مردم هویتیابی کند. امروز هم که دولت به عنوان راس هرم اجرایی کشور هویت و جایگاه معنایی اش را از دست داده و چه در سطح انگاره ذهنی و چه در سطح ساختاری اجرایی مخل زندگی مردم شده است، آقای رییسی تنها کسی به نظر می رسد که میتواند هویت چهلتکه و پاره پاره دولت در نزد مردم را احیاء کند. آنهم دولتی که حیثیت و اعتبارش را در قضیه بنزین و صبح 24 آبان 98 و در قضیه بورس و سقوط تاریخی اش و در خصوصیسازیهای فاجعه بار و در رهاسازی بازار مسکن، در برجام بیفرجام، در تورم غیر قابل مهار، در ناتوانی اش از توزیع معقول مایحتاج اولیه و ... از دست رفته میبیند.
هفتم.
بقیه نامزدهای موجود در صحنه متاسفانه حتی متعلق ذهن مردم قرار نگرفته و نخواهند گرفت. اصلا نسبت آنها مردم لابه شرط است. منهای افراد فاجعه و بیشخصیتی که به لطف شورای نگهبان در صحنه حضور دارند، نامزدهای انقلابی دیگر هم، هیچ کدام نسبتی با چشمانداز «مجری مقتدر» ندارند. برخی کارنامه اجرایی روشنی ندارند و برخی دیگر دچار فقدان گفتار و گفتمان مرتبط با وضع کنونی جامعه اند. فقدانی که تلاش میکنند آنرا با ادبیات برنامه و تخصصگرایی و تا حدی فرقهگرایی پر کنند. ( در مورد این آخری حوصله شرح غصه نیست. برخی خودشان یک صحنه خیالی ترسیم میکنند و قهرمانش رو هم مشخص میکنند)
هشتم.
به نقصانهای تنها نامزد موجود که همزمان میتواند طرف خطاب جامعه و حاکمیت قرار بگیرد و پُلی بین آن دو شود واقف هستم. نقصهایی چون نداشتن نسخههای بدیل و نقشههای جایگزین (به قول فرنگی ها پلن بی) برای حل مشکلات کشور، تا نداشتتن سازوکاری شفاف برای جلوگیری از سهمخواهی نیروهای اجتماعی – سیاسی از او برای مشارکت در دولت تحولگرایی آینده. اما با اینحال ما با صحنهای روبرو هستیم که دیگران حتی به آستانه طرح چشمانداز برای انتخابات پیشرو هم نمیرسند، چه برسد که بخواهند با او مقایسه شوند. البته این نشانه خوبی نیست و کاش که چنین نبود.
با طی این مقدمه طولانی بنده به ابراهیم رییسالساداتی رای میدهم که دولت، دولت باشد نه مخل زندگی ملت.
امیدوارم ایشان آبروی رفته دولت را به آن بازگرداند.