تاریخ گزیده

آرشیو محمد نیازی

تاریخ گزیده

آرشیو محمد نیازی

بسم الله الرحمن الرحیم.
در این درگاه مجازی، گزیده‌ای از تاملات و مکتوبات «محمد نیازی» دانش پژوه «تاریخ و علوم اجتماعی» را می خوانید.

پیوندهای روزانه

پیوندها

سوم شهریور یک فرجی بود برای همه ایران

چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۳:۲۵ ق.ظ

حال و هوای مردم ایران در سوم شهریور 1320 از زبان دکتر مهدوی دامغانی

به مناسبت‌ سالروز سوم شهریور، بد نیست یادی بکنیم از آن طاغوتی که بنای بی‌دینی و بددینی را در ایران  دوره معاصر استوار کرد.  هم او که، مردم ایران و متدینان در هنگام فرار او از ایران و تبعیدش به جزیره موریس باوجود ناخشنودی از اشغال کشورشان به‌وسیله قوای روس و انگلیس و آمریکا، رفتنش را به فال نیک گرفتند و خدا را شکر کردند که از شر مظالم و ستم‌هایش رها شدند. امید که ایرانیان در امروز و آینده خاطرات تلخ‌شان را از یاد نبرند و از آن عبرت بگیرند.

من سر خیابان تهران ایستاده بودم و تماشا می‌کردم که نیروهای شوروی وارد ایران می‌شدند. از طرف قوچان، وارد مشهد می‌شدند. یک عده از دراوزه قوچان (واقع در بالا خیابان) می‌آمدند و یک عده‌ای دور زده بودند و از دروازه جنوبی مشهد می‌آمدند. من و بسیاری دیگر نگاه می‌کردیم و گریه می‌کردیم؛ ولی آن‌ها آرام رد شدند. من وارد خانه شدم. صحبت این بود که: رضاشاه فرار کرده است. هر چه بود، هنوز رضاشاه بود. ما از بچگی و جوانی، طوری تربیت شده بودیم که صبح‌ها «شاهنشه ما زنده‌بادا ...»، سرود ملی را می‌خواندیم و ... پدرم گفت: کجا بودی؟ گفتم: در خیابان تهران بودم. روس‌ها آمدند. گریه کردم. گفت: خدا انشاء‌الله عذابشان را زیاد کند! ان‌شاءالله خدا فرج بدهد! ... این‌ پدر سگِ فلان۱ گفتم: چرا به اعلی‌حضرت این‌طور می‌گویید؟ گفت: ساکت! بگذار این شرش را کم کند! ان‌شاءالله که زودتر شرش کم شود! می‌دانی چه به روز ما آورده؟ چه به‌روز مردم آورده و ...؟! تو مگر فراموش کرده‌ای؟!

در واقع مضیقه‌هایی که برای مشهد به‌خصوص در آن ایام شده بود و در جاهای دیگر ایران نبود؛ زیرا مشهد بعد از واقعه گوهرشاد، خیلی مورد تنفر و مورد بغض رضاشاه بود. لذا یکی از شقی‌ترین افراد به نام سرهنگ نوایی را گذاشته بود رئیس شهربانی، فرماندهان نظامی هم سخت‌گیری می‌کردند؛ به‌خصوص نسبت به مراسم عزاداری سیدالشهداء (ع). من در آن رساله نجد و یاران نجد، شرح مجالس روضه را نوشته‌ام. نیمه‌های شب (ساعت دو یا سه‌ بعداز ننصف شب) در ایام محرم یا شب‌های قدر ماه رمضان، برگزار می‌شد.

لیالی قدر، خیلی برای مردم مشکل بود که به‌طور خصوصی و در خانه‌ها، مجالسی داشته‌ باشند. ... گاهی می‌شد نصف شب، پاسبان‌ها می‌ریختند در خانه و صاحب مجلس را جریمه می‌کردند.

این‌خاطره را من نوشته‌ام؛ یک شب تاسوعایی بود. زمستان بود و سرما و یخبندان. جده من و مادرم به پدرم گفتند: حاج‌آقا، ما امشب برویم حرم؟

پدرم گفت: می‌ترسم اسباب زحمتتان شود. کجا بروید؟! دایی‌من گفت: آقا، من الان از خیابان می‌آمدم؟ خلوت بود؛ در فلکه، هیچ‌کس نبود. پدرم گفت: پس صبر کنید استخاره بگیرم. مادربزرگم، سید اولاد پیغمبر، گفت: ان‌شاءالله، احمد و محمد (یعنی من و دایی) می‌آیند جلوجلو اگر کسی را دیدند، ما خودمان را (به قول مشهدی‌ها) خف (پنهان) می‌کنیم. پدرم گفت خیلی خوب، بروید! مادرم چادر را بست؛ ... رفتیم. ساعت شاید یک نیمه بعد از شب بود. مشرف شدیم. پدرم گفت: خواهش می‌کنم که سلام بدهید و برگردید؛ زیاد در حرم نمانید. خیلی خوب! همین‌کار را کردیم. ... شاید تشرفشان ده دقیقه، یک ربع بیشتر طول نکشید. وقتی داشتیم بر می‌گشتیم.، توی فلکه، یک آژان دوچرخه‌ سوار ما را دید. صدا زد ایست! ... ایست! مادرم ـ به خیال این‌ که می‌شود از دستش فرار کرد -  پایش لیز خورد و به زمین‌ خورد. آژان هم رسید. آن‌ موقع‌ها، چادر را پاره پاره می‌کردند. الله‌ اکبر! الله اکبر!

آن‌ آژان رسید. دوچرخه‌اش را کنار خیابان گذاشت و حمله کرد. پدرم و مرحوم مادرم دوسه تا از این‌پنج قرانی‌های نارنجی آن زمان را داده بود و گفته بود: اگر از این پاسبان‌ها جایی دیدید، بدهید و خود را خلاص کنید؛ و لی مادرم افتاده بود و هیچ هم نمی‌گفت. من دیدم که از زیر دولاقش (جوراب بلند زنانه) خون زده بیرون! وای ... مادر! مادر! بی ‌بی ... بی‌ بی! او هم بیچاره دستپاچه شده بود. آژان هم دلواپس شد که شده‌ است. در این فاصله دایی‌ام محمد آن پول را که دستش بود به آژان داد و گفت: چیزی نیست؛ بفرمایید. آژان پول را گرفت و گفت: دیگر نبینم از این کارها بکنید و الا چادرتان را پاره می‌کنم! ... و رفت. حالا مادرم را نمی‌توانیم بلند کنیم. ... مرحوم دایی و من مادرم را گرفتیم سوار آن کار کردیم. معلوم شد ساق پای مادرم شکسته و زخمی است. بردیم خانه. پدرم هم دلواپس بود و ناراحت؛ ولی چیزی نگفت. فردای آن روز، مادر را بیمارستات درالشفاء بردیم و جراحی کردند.

این خاطره‌ای بود از وضع سختی که بر اهالی مشهد می‌گذشت. چند مورد زن‌ها از ترس این‌ها، توی خیابان سقط کردند. آژان حمله کرده بود و زن بیچاره آبستن افتاده بود و بچه سقط کرده بود.

از این‌ جنایت‌ها زیاد بود. مشهد خیلی صدمه دید. این است که واقعا سوم شهریور یک فرجی بود برای همه ایران  و برای خراسان؛ به‌خصوص برای خراسان. حوزه علمیه احیاء شد. علما توانستند آزادنه لباس بپوشند؛ درس‌ها را شروع کنند. آن محدودیت‌ها از بین‌ رفت. ماه رمضان 1360 قمری بود. مسجد گوهرشاد به صورت قدیمی‌ برگشت و مساجد پر شد. 1320 شمسی بود. 

  گزیده ای از کتاب خاطرات دکتر احمد مهدوی دامغانی (ص 55 تا 58)

(آئینه در برابر خورشید؛ سید محسن علوی‌زاده، نشر نی)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی