تاریخ گزیده

آرشیو محمد نیازی

تاریخ گزیده

آرشیو محمد نیازی

بسم الله الرحمن الرحیم.
در این درگاه مجازی، گزیده‌ای از تاملات و مکتوبات «محمد نیازی» دانش پژوه «تاریخ و علوم اجتماعی» را می خوانید.

پیوندهای روزانه

پیوندها

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خود زندگی نامه نویسی» ثبت شده است

یک.

 عصر روز جمعه انتخابات 96 (29 اردیبهشت) عیال خریدی سفارش دادند تا از سوپرمارکت سر کوچه تهیه کنم. از آن‌جایی که مدتی بود در آن محل می‌نشستیم مغازه‌دار بنده را می‌شناخت و با هم سلام و علیکی داشتیم و گهگاه گپی می‌زدیم. ازش جویا شدم رای داده یا نه، گفت ظهر رفته و به روحانی رای داده است. دلایل رایش به دکتر حسن روحانی را پرسیدم. می‌گفت شایعه کردند اگر فلانی بیاید آزادی‌های اجتماعی کم می‌شود و حجاب و گشت ارشاد و فاصله بین مرد و زن در محیط های عمومی می‌گذارند و قس علیهذا. بحثمان گل انداخت. بنده کلی از مفسده‌ها و بی‌تدبیری های دولت می‌گفتم، از زنگنه و استات اویل، کرسنت  و توتال گرفته تا موضع ضعیف در مذاکره برجام. خلاصه گفتیم و گفتیم تا رسید به اینجا که آقای فلانی! تمام این حرف های شما درست. بنده از مفاسد تیم این دولت و امثالهم خبر نداشتم. اما ببینید؛ غالب مسئولان ما سروته یک کرباسند، همه در این مفاسد با هم شریکند. فقط از این‌ها یکی شون باید‌ بیاد که حداقل به زندگی مردم کاری نداشته باشه و بگذارد مردم زندگی‌شون رو بکنند. بحث ما در این نقطه تمام شد. بگذارید زندگی بکنیم.

دو.

 در این روزها که بخشی از هم‌وطنان تصمیم گرفتند با صندوق رای قهر کنند، با تعدادی‌شان که در نزدیکی و  قرابت ما زندگی‌ می‌کنند صحبت می‌کنم مهم‌ترین ترجیع بندشان این است، بگذارید زندگی‌ مان را بکنیم! بود و نبود ما در انتخابات دخلی به وضعیت کشور ندارد. ما از بهبود امور ناامید هستیم. هر کس برود و بیاید وضع ما بدتر خواهد شد. دی 96 را ببین، آبان 98 را ببین. رکود تورمی را ببین، حقوق‌های نجومی را ببین. بگذار زندگی‌مان را بکنیم.

سه.

 انگار که در هر صورت دولت، مخالف زندگی و مانع شده است. گاهی با لولوی سلب آزادی ‌اجتماعی و گاهی با واقعیت عینی  فساد اداری و اقتصادی. تا یادم نرفته بگویم گوینده بگذارید زندگی بکنیم اول، فروشنده‌ای از طبقه متوسط بود و گوینده دوم کارگری زحمتکش از بخش صنعت.  

چهار.

به گمان من در انتخابات ریاست‌جمهوری ایران، که احزاب رسمی وجود ندارد و برنامه و دیسپلین‌های رسمی سیاسی در کار نیست و انتخابات های کلان مثل ریاست جمهوری به نوعی توده گرایانه است، هر انتخاباتی باید دعوتی فراگیر برای بخش های زیادی از جامعه باشد، تا با  آن چشم‌انداز بتواند امور سامان بگیرد و دولت ـ ملت ایرانی امیدی جدید پیدا کند و راه‌های برای توسعه و پیشرفت کشور باز شود. برنامه داشتن در چنین سازوکار انتخاباتی چیزی شبیه به شوخی است یا از روی دست هم نویسی. (بدنه‌های کارشناسی کشور و گرایش‌های فکریشان هم مشخص است. هم‌راه‌حل‌های کارگزارانی‌ها واصلاح‌طلبان مشخص است و هم راه‌حل اصولگرایان و نیروهای انقلابی. پاسخ‌های مگویی وجود ندارد. اگر بنای کار باشد، برنامه‌ها روی میز است. برنامه های که ممکن است خوب یا بد باشند؛ درست یا غلط باشند، لیبرال یا سوسیال باشند، اما مهم‌ترین موانع عدم اجرایشان  «تعارض منافع» یا «تعارض ایدئولوژیک» با بخش‌های مختلف حاکمیت و دولت است و هم‌چنین نبود دولت پرکار و پر توان و یا نداشتن سرمایه‌ اجتماعی برای اصلاحات اساسی حکمرانی. البته این‌طور نیست که که راه حل و برنامه‌های بهتری برای اداره کشور وجود ندارد یا راه‌حل ها هیچ یک بر دیگری ترجیح ندارند. حقیقت این است که عقل حکمرانی و خواست نیروهای اجتماعی ما در این لحظه تاریخی تا این مرحله رسیده است. برای هر تغییری باید نیروی اجتماعی جدی فعال شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۵۷
محمد نیازی

 

ظاهراً هیچ پیچیدگی و برجستگی سیاسی، فکری و حتی درام خانوادگی در کار نیست؛ با زبانی ساده و روان و حتی گاه خشن، شمه‌ای از دوران سخت کودکی و جوانی‌اش را روایت کرده‌ است. جوانی که نه آن‌چنان مذهبی بوده است و نه آن چنان سیاسی. اساساً برای ورود شدن به میدان‌های مرسوم سیاست و مذهب و حتی فرهنگ روزگار خودش خیلی ساده و روستایی بوده. هر چند که با نزدیک شدن به سال‌های بسیج انقلابی، او هم به تاسی از همه امت، در جریان مبارزات انقلابی وارد می‌شود. اما به گمان من موتور محرکه این جوان عشایری پیش و بیش از همه روحیه ظلم‌ستیزی و جوانمردی است. از روزی که برای ادای قرض‌های پدرش به بانک تعاون روستایی برای پیدا کردن کار به کرمان می‌آید تا روزی که جنگیدن برای آزادی نبل‌ و الزهرا و خرمشهر را یکسان می‌بیند، مبنای زندگی این آدم یک چیز بوده است؛ نه این‌که تحول و تکامل نداشته است. قطعا که بدون امام و انقلاب «او» این اسطوره‌ای که امروز هست نمی‌بود، اما اعتنا به ندای امام به برای او از جنس توجهات ایدئولوژیک نبود. حقی بر زمین افتاده و برای اعاده آن حق باید قیام کرد. نمی‌دانم می‌توانم جان کلام را برسانم یا خیر! غرض نفی ابعاد مکتبی و اندیشه‌ای و هویت فکری و سیاسی «او» نیست؛ هدفم ... ! اصلا چرا روده درازی کنم، این چار خط دستنویس ساده و صمیمی را لابلای روزمرگی‌هایتان بخوانید. شاید راهی برایتان گشوده شود: برای رستگار شدن چو «او» لازم نیست از جای عجیب و غریبی شروع کنیم و کنید!

پی‌نوشت: نمی‌دانم چرا عزیزان انتشارات و خانواده شهید سعی کردند با آرایه‌هایی در مقدمه و  پی‌نوشت، متن ساده ای را که به بیان خودش نشانگر «طبع عشایری و مناعت طبع» او بوده است، متکلف کنند. 

گزیده‌های که بی ارتباط به متن بالا نیستند:

1. پدرم، به‌رغم این‌که جسم ضعیفی داشت، اما خیلی قوی بود و سر نترسی داشت. یک روز همین نترسی کار دستش داد: حبیب‌الله خان کدخد به ده آمد. آن روز برف باریده بود و مردان ده همگی بر آفتاب نشسته بودند و با هم حرف می‌زدند. ما بچه ها با هم برف‌ بازی می‌کردیم. حبیب‌الله خان بخ هریک از مردان ده یک اول چند سانتی تریاک داد. فقط به مرید محمد که در آن روز  استفاده می‌کرد، نداد. پدرم خندید و این شعر را خواند: «عطای بزرگان، امت را به جایی می‌آورد که نیایند به کار» کدخدا ناراحت شد و به پدرم تندی نمود. (ص41)

2. همه معتقد بودند که کسی به من و تاجعلی کار نمی‌دهد. احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد. شب سیری (یک دل سیر) نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم. علیجان که زودتر آمده بود راهنمای خوبی بود. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را را می‌زدم و سوال می‌کردم: «آیا کارگر نمی‌خواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیف من می‌کردند و جواب رد می‌دادند. (ص 43)

3. سه‌تایی روی یکی از میزهای ورزشی نشستیم. سید جواد سوال کرد: «تا حالا نام دکتر علی شریعتی رو شنیده‌ای» گفتم: «نه، مگه کیه؟» سید بر خلاف حاج محمد، بدون واهمه خاصی توضیح داد: «شریعتی معلمه و چند کتاب نوشته. او ضد شاهه.» دیگر کلمه «ضد شاه» برایم چیز تعجب‌آوری نبود. ظاهراً احساس انعطاف در من کرد. این‌بار دوستش حسن به سخن آمد. سوال کرد: «آیت‌الله خمینی، رو می‌شناسی؟» گفتم: «نه.» گفت «تو مقلد کی هستی؟» گفتم «مقلد چیه؟» و هر دو به هم نگاه کردند. از پیگیری سوال خود صرف‌نظر کردند. دوبار سوال کردند: «تا حال اصلا نام خمینی رو شنیده‌ای؟» گفتم «نه.» (ص 63)

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۴۶
محمد نیازی

این روزها که بحث بازخوانی نقش سیاسی و اجتماعی حضرت‌ زهرا سلام الله در میان امت حزب‌الله نقل محافل شده است، بد نیست تجربه زیسته زنان مبارز مسلمان معاصر که قطعا در مسیر زندگی و مبارزاتشان به سیره حضرت اعتنا داشته‌‌اند بازخوانی شود.

در کتاب خاطرات خانم گوهرالشریعه دستغیب، که تحت عنوان گوهر صبر منتشر شده است، آن‌چه توجه من را بیش از همه جلب کرد، نسبت «زندگی و مبارزه» است. نقش زنان در نهضت انقلاب اسلامی غالبا تحت قرائت‌های چپ بازخوانی شده است. اما خاطرات خانم دستغیب، نقطه ممیزه اصلی که از زن مذهبی مبارز به دست‌ می‌دهد، مبارزه از سنگر خانواده است. زنی که از یک خانواده برجسته مذهبی در شیراز بر می‌خیرد و معلم می‌شود و از مدارس آبادان تا رفاه و علوی اسلامی تهران پیش می‌رود و به تحصیلات عالیه دانشگاهی دست پیدا می‌کند، اما مهم‌ترین سنگر مبارزه‌اش خانواده و سپس معلمی است. همسری و مادری برای او فرع مبارزه نیست، بلکه تربیت سیاسی (سیاسی شدنش) از دامن خانواده است. حافظه قوی خانم دستغیب به خوبی تفاوت سبک زندگی و نگاه او و شرح جزئیات دقیق از سال‌های دهه 40 به خوبی دو نوع زن مبارز را به رخ می‌کشد: 1. زن‌های عضو سازمان مجاهدین و سایر گروه‌های چپ که همه‌چیز را در خدمت مبارزه سیاسی می‌خواهند، از حجاب گرفته تا رابطه زناشویی، بهترین نمونه‌اش در کتاب، شخصیت پوران بازرگان است، 2. زن دیگر، هم‌اوست که زندگی خانوادگی (همسری و مادری) برایش نه سد مبارزه است و نه ابزار مبارزه. چه آن‌زمانی که پیشنهاد مدیریت در مدارس اسلامی تهران به خاطر رسیدگی به وضع خانوادهو بچه‌ها رد می‌کند [تا آنجا که رهبران مبارز و سیاسی نظیر مرحوم آیت‌الله طالقانی و شهید رجایی و باهنر با اصرار او را به صحنه می‌آورند] و چه زمانی که با فرزندانش شب‌ها و روزها جلوی زندان کمیته مشترک به انتظار می‌نشیند تا خبری از شوهرش [مرحوم حسن اسدی لاری] بگیرد، در مبارزه است. دوگانگی و قطبی‌سازی که چپ‌ها بین زندگی و قیام سیاسی به تصویر می‌کشیدند، در زندگی این زن برجسته نیست. او حتی در مسیر مبارزه خصلت‌ها و دنیای زنانه‌اش را رها نمی‌کند. از شیک‌پوشی در مدرسه تا رسیدگی به تحصیل، تفریح و سرگرمی بچه‌ها. هر چند که غرق در روزمرگی‌ها زنانه هم نیست، یا به عبارت بهتر بگویم نقش سیاسی‌اش را با زندگی روزمره تلفیق می‌کند

 

خانم دستغیب نگاهش به مبارزه را این‌گونه روایت‌ می‌کند: «خود من هیچ‌وقت به عضویت در سازمان فکر نکردم؛ چون انتخابم این نبود که اسلحه در دست بگیرم. اعتقادی هم به سوی ورود خانم‌ها به مبارزه مسلحانه نداشتم. این‌که مردها وارد چنین مبارزه‌ای شوند، فرق می‌کرد. به هر حال ما شنیده بودیم که میرزا رضا کرمانی ناصر‌الدین شاه را با اسلحه کشت، یا هیئت‌ موتلفه‌ای‌ها حسنعلی منصور را ترور کردند؛ اما این‌ که خانم‌ها هم چنین‌کاری بکنند، نه! حداقل من چنین ذهنیتی نداشتم و از طرفی می‌دانستم طبق روایات، جهادی که زن بخواهد اسلحه به دست بگیرد و بجنگد بر او واجب نیست؛ ولی می‌‌تواند در مقدمات جهاد شرکت کند.

 

فعالیت من هم در همین زمینه بود؛ این‌که به عنوان یک معلم آن‌چه را می‌دیدم، در کلاس به اطلاع دانش‌آموزان برسانم. البته در کنار این آگاهی‌بخشی به جوانان، کمک به خانواده زندانیان و کشته‌شدگان مبارز و افشاگری علیه حکومت و نشر حقایق در جامعه هم برایم اهمیت داشت.

 

فعالیت من در ارتباط با روحانیونی مثل آقایان طالقانی و باهنر بود. وقتی آقای طالقانی مأموریت داد که بروم شیراز پیش فلان عالم و فلان عالم؛ یعنی در این زمینه و به این اندازه فعالیت و کمک به مبارزه برای یک زن اشکال ندارد. اگر اشکال داشت و اگر زمینه و توانایی در من نبود، نه ایشان به من می‌گفتند آن کار را انجام بدهم و نه من می‌توانستم آن را به سر انجام برسانم. با آقای باهنر خیلی وقت‌ها برای انجام دادن فعالیت‌ها گفت‌وگو و مشورت می‌کردم. بنابراین می‌دانستم اسلام مخالف کمک زنان به مبارزه نیست؛ اما نهایت سعی‌ام را می‌کردم و احتیاط‌های لازم را به خرج می‌دادم که گرفتار[ساواک] نشوم. چون خانه و زندگی و سرنوشت بچه‌ها برایم مهم بود و نمی‌خواستم آن ها‌ را رها کنم.»  (ص 232)

 

منبع: گوهر صبر، خاطرات گوهر‌الشریعه دستغیب [تا پیروزی انقلاب اسلامی]، به کوشش طیبه پازوکی، تهران انتشارات سوره مهر، 1397.

 

. پی‌نوشت: کتاب «گوهر صبر» برنده جایزه ادبی جلال شده است و خاطرات و سرگذشت‌نامه‌ای خوش‌خوان و روانی است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۹ ، ۰۵:۵۲
محمد نیازی

 

«زندگی مِلک وقف است»

نادر ابراهیمی

   آدمی از دیرباز در این اندیشه بوده است که خود را جاودانه کند با کارها، سخنان، نوشته ‏ها، بناها و در یک کلام مآثرش و نیز مهمتر از همه با نام نیکش. از سنگ نوشته‏ های باستانی پادشاهان کهن تا مقابر و معابد و مساجدی که نامداران و ثروتمندان بنا کرده‏اند و تا دیوان‏‏ ها و تواریخی که به دستور سلاطین و در وصف حکومت‏هایشان نوشته می ‏شده و بسیاری دیگر از این قبیل، این مطلب را می  شود فهمید. کوروش که کشورگشایی می‏ کند و به سرزمین پارس باز می‏ گردد، شهر دلاوری ها و شجاعت ها و نیز وصف سیاست و کیاست‏ هایش در مرزهای فتح شده را بر سنگ نوشته ‏ای و لوحی حک می‏ کند. شاه جهان که در سوگ همسرش ممتاز محل بسیار اندوهگین شده است برای آن‏که نام او را جاودانه کند بنای مقبره ی باشکوه تاج محل را می‏گذارد و یا شاهرخ تیموری و گوهر شاد خاتون به شکرانه ی بلایی که از سرشان گذشته است در سپاس از حضرت ابوالحسن علی بن موسی رضا (ع) بنای مسجد باشکوهی را بر مزار ایشان می گذارند.

   این یادگارها و مواریث که آدمیان به امید جاودانگی از خویش به جای می‏گذارند تنها به بناها و یادبودها و فرمانروایان ختم نمی  شود. علامه امینی عمری برای جمع آوری حدیث غدیر می‏گذارد و الغدیر یادگار او می  شود. این جریان به خواص و اهل علم هم محدود نمی‏ ماند. برخی از پدر بزرگ ها و مادربزرگ های پیر من و شما هم وقتی به آخر عمر می‏رسند و یا در بستر احتضار می افتند، به غیر از مال و اموال سعی می ‏کنند فرزندان و نوادگان خویش را با جمله ای یا حکمتی یا سخنی که به نظر خویش، عصاره و افشره‏ی عمرشان است، بدرقه کند تا آنها هم این سخن را به نسل های پس از خود انتقال دهند و آن جمله یا حکمت می  شود میراث آن خانواده.

اما حکایت مآثر روزگار ما خود حکایتی دیگر است ....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۳۷
محمد نیازی