تاریخ گزیده

آرشیو محمد نیازی

تاریخ گزیده

آرشیو محمد نیازی

بسم الله الرحمن الرحیم.
در این درگاه مجازی، گزیده‌ای از تاملات و مکتوبات «محمد نیازی» دانش پژوه «تاریخ و علوم اجتماعی» را می خوانید.

پیوندهای روزانه

پیوندها

۳ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

این روزها که بحث بازخوانی نقش سیاسی و اجتماعی حضرت‌ زهرا سلام الله در میان امت حزب‌الله نقل محافل شده است، بد نیست تجربه زیسته زنان مبارز مسلمان معاصر که قطعا در مسیر زندگی و مبارزاتشان به سیره حضرت اعتنا داشته‌‌اند بازخوانی شود.

در کتاب خاطرات خانم گوهرالشریعه دستغیب، که تحت عنوان گوهر صبر منتشر شده است، آن‌چه توجه من را بیش از همه جلب کرد، نسبت «زندگی و مبارزه» است. نقش زنان در نهضت انقلاب اسلامی غالبا تحت قرائت‌های چپ بازخوانی شده است. اما خاطرات خانم دستغیب، نقطه ممیزه اصلی که از زن مذهبی مبارز به دست‌ می‌دهد، مبارزه از سنگر خانواده است. زنی که از یک خانواده برجسته مذهبی در شیراز بر می‌خیرد و معلم می‌شود و از مدارس آبادان تا رفاه و علوی اسلامی تهران پیش می‌رود و به تحصیلات عالیه دانشگاهی دست پیدا می‌کند، اما مهم‌ترین سنگر مبارزه‌اش خانواده و سپس معلمی است. همسری و مادری برای او فرع مبارزه نیست، بلکه تربیت سیاسی (سیاسی شدنش) از دامن خانواده است. حافظه قوی خانم دستغیب به خوبی تفاوت سبک زندگی و نگاه او و شرح جزئیات دقیق از سال‌های دهه 40 به خوبی دو نوع زن مبارز را به رخ می‌کشد: 1. زن‌های عضو سازمان مجاهدین و سایر گروه‌های چپ که همه‌چیز را در خدمت مبارزه سیاسی می‌خواهند، از حجاب گرفته تا رابطه زناشویی، بهترین نمونه‌اش در کتاب، شخصیت پوران بازرگان است، 2. زن دیگر، هم‌اوست که زندگی خانوادگی (همسری و مادری) برایش نه سد مبارزه است و نه ابزار مبارزه. چه آن‌زمانی که پیشنهاد مدیریت در مدارس اسلامی تهران به خاطر رسیدگی به وضع خانوادهو بچه‌ها رد می‌کند [تا آنجا که رهبران مبارز و سیاسی نظیر مرحوم آیت‌الله طالقانی و شهید رجایی و باهنر با اصرار او را به صحنه می‌آورند] و چه زمانی که با فرزندانش شب‌ها و روزها جلوی زندان کمیته مشترک به انتظار می‌نشیند تا خبری از شوهرش [مرحوم حسن اسدی لاری] بگیرد، در مبارزه است. دوگانگی و قطبی‌سازی که چپ‌ها بین زندگی و قیام سیاسی به تصویر می‌کشیدند، در زندگی این زن برجسته نیست. او حتی در مسیر مبارزه خصلت‌ها و دنیای زنانه‌اش را رها نمی‌کند. از شیک‌پوشی در مدرسه تا رسیدگی به تحصیل، تفریح و سرگرمی بچه‌ها. هر چند که غرق در روزمرگی‌ها زنانه هم نیست، یا به عبارت بهتر بگویم نقش سیاسی‌اش را با زندگی روزمره تلفیق می‌کند

 

خانم دستغیب نگاهش به مبارزه را این‌گونه روایت‌ می‌کند: «خود من هیچ‌وقت به عضویت در سازمان فکر نکردم؛ چون انتخابم این نبود که اسلحه در دست بگیرم. اعتقادی هم به سوی ورود خانم‌ها به مبارزه مسلحانه نداشتم. این‌که مردها وارد چنین مبارزه‌ای شوند، فرق می‌کرد. به هر حال ما شنیده بودیم که میرزا رضا کرمانی ناصر‌الدین شاه را با اسلحه کشت، یا هیئت‌ موتلفه‌ای‌ها حسنعلی منصور را ترور کردند؛ اما این‌ که خانم‌ها هم چنین‌کاری بکنند، نه! حداقل من چنین ذهنیتی نداشتم و از طرفی می‌دانستم طبق روایات، جهادی که زن بخواهد اسلحه به دست بگیرد و بجنگد بر او واجب نیست؛ ولی می‌‌تواند در مقدمات جهاد شرکت کند.

 

فعالیت من هم در همین زمینه بود؛ این‌که به عنوان یک معلم آن‌چه را می‌دیدم، در کلاس به اطلاع دانش‌آموزان برسانم. البته در کنار این آگاهی‌بخشی به جوانان، کمک به خانواده زندانیان و کشته‌شدگان مبارز و افشاگری علیه حکومت و نشر حقایق در جامعه هم برایم اهمیت داشت.

 

فعالیت من در ارتباط با روحانیونی مثل آقایان طالقانی و باهنر بود. وقتی آقای طالقانی مأموریت داد که بروم شیراز پیش فلان عالم و فلان عالم؛ یعنی در این زمینه و به این اندازه فعالیت و کمک به مبارزه برای یک زن اشکال ندارد. اگر اشکال داشت و اگر زمینه و توانایی در من نبود، نه ایشان به من می‌گفتند آن کار را انجام بدهم و نه من می‌توانستم آن را به سر انجام برسانم. با آقای باهنر خیلی وقت‌ها برای انجام دادن فعالیت‌ها گفت‌وگو و مشورت می‌کردم. بنابراین می‌دانستم اسلام مخالف کمک زنان به مبارزه نیست؛ اما نهایت سعی‌ام را می‌کردم و احتیاط‌های لازم را به خرج می‌دادم که گرفتار[ساواک] نشوم. چون خانه و زندگی و سرنوشت بچه‌ها برایم مهم بود و نمی‌خواستم آن ها‌ را رها کنم.»  (ص 232)

 

منبع: گوهر صبر، خاطرات گوهر‌الشریعه دستغیب [تا پیروزی انقلاب اسلامی]، به کوشش طیبه پازوکی، تهران انتشارات سوره مهر، 1397.

 

. پی‌نوشت: کتاب «گوهر صبر» برنده جایزه ادبی جلال شده است و خاطرات و سرگذشت‌نامه‌ای خوش‌خوان و روانی است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۹ ، ۰۵:۵۲
محمد نیازی

 

به مناسبت کاری داشتم لحظه‌‌های انقلاب محمود گلابدره‌ای را دوباره تورق می‌کردم؛ به این بند رسیدم، به خوبی نسبت روشنفکران و مردم و هر پدیده مردمی را نمایان می‌کند:

دکتر حشمت کامرانی توده‌ای مترجم، با ننه و سه تا آبجیاش تو طبقه نُهم برج بلندش پشت شیشه واستاده بودند و با هم می‌گفتند: «از هر طرف که کشته شود، به سود خلق‌هاست». دکتر مفتح یا تیر خورد یا نخورد، خورد به تیر سیمانی برق دم بولینگ علی عَبده بالای زرگنده. انگار بردنش بیمارستان قلهک. حالا نگو بنا بوده به دست یه بچه کوچه شهرداری، دم دانشکده الهیات بعد از خواندن «لحظه‌های انقلاب» و ده صفحه نوشتن شهید بشه. منم از لابلای تیرای آتشین، دویدم و پریدم توی رودخانه مقصودبک و رسیدم به میرداماد که حالا دسته‌ داشت داد می‌زد: «نهضت ما حسینیه.» زنای چادر سیاه به سر که همه شمرونی بودن، دم می‌دادن. می‌گفتن: «رهبر ما خمینیه.» که یه‌هویی جمال میرصادقی و شفیعی کدکنی و یه مُشت روشنفکرا هم که توی پیاده‌رو، کنار دیوار می‌رفتن، گفتن: «اوهو. گلاب‌دره‌یی تو توی این گاو و گوساله‌ها چی‌کار می‌کنی؟»

 

لحظه های انقلاب، محمود گلاب دره‌ای، نشر عصر داستان، چاپ اول، زمستان 91، صفحه 5.

 

۰ نظر ۱۴ دی ۹۹ ، ۰۳:۴۹
محمد نیازی

بازخوانی حال و هوایی که یک ‌سال پیش در سر داشتم و عجیب که گویا هنوز در همان و حس و حالم!

شب شهادت حاجی، مردم و امت حزب‌الله در سبزه‌میدان و دروازه راه‌کوشک(میرعماد) قزوین جمع شدند. شعار دادند، اظهار انزجار کردند. اما بیشتر سکوت بود و بهت.

قابل باور نبود! مردی که تا دیروز بدون این‌که زیاد بشناسیمش، به‌ ما احساس غرور و اعتماد می‌داد. دیگر نبود. معمولاً رویدادهای جمعی چه خوب و چه بد، همزمان با وقوع و حوالی زمانی و مکانی رخداد بیشترین برانگیختگی را در پی‌دارند. اما این‌بار انگار هر چه می‌گذشت، برافروخته‌تر می‌شدیم! خشمگین‌تر و جریحه‌دارتر.

چنین حس‌وحالی را بیشتر در فقدان عزیزان نزدیک و خویشان تجربه می‌کنیم. شخصیت‌های سیاسی و نظامی برای ما خیلی خاکستری هستند، و از آن مهم‌تر برای ارتباط با ایشان باید کارها و اقداماتشان را به یادآورد، مثبت‌ها یک طرف و منفی‌ها در طرف دیگر، اول یک جمع جبری باید ازشان بگیرم و تازه عدد حاصل آمده را ببریم به دستگاه و زیست‌جهان خودمان، که آیا ما اصلاً از این جنس کار و از این سبک آدم خوشمان می‌آید یا نه! اما  شهادت ح.اج ق.اس.م این‌گونه نبود!

لحظه به لحظه بر گرگرفتگی‌مان افزوده می‌شد. درست است که رهبر انقلاب در پیام تسلیت شهید، بر انتقام سخت تأکید کردند و تصور غالب این است که بر آتش ما دمیدند! اما ما داغ بودیم! گرمای این داغ بیش از آن‌که از دمیدن بیرون آن نشئت گرفته باشد، از درون خودمان می‌جوشید. (به گمانم اولین و یا از اولین پیام‌هایی که در فضای مجازی منتشر کردم، بازنشر این شعر حسن صنوبری بود: امروز روز مرحمت نیست، امروز روز انتقام است/ خشمی که پنهان بود، امروز شمشیر بیرون از نیام است)

وقتی برای تشییع جنازه و وداع حاجی هم به هران رفتم و در آن جمعیت میلیونی ذوب شدم، ادراک همان حس اولیه تداوم داشت. کرور کرورآدمی که من از دروازه شمیران تا حوالی میدان انقلاب ( و جمعیت بیش از این بود و من دیگر نتوانستم جلوتر بروم) صرفاً برای یادمان و گرامیداشت و حتی انجام فریضه مذهبی تشییع نیامده بودند. گویا با شهادت حاجی به بخشی از وجود ما تعرض شده بود (است)  و ما جداً زخمی بودیم (هستیم)

اگر بخواهم تجربه‌اش را با راهپیمایی‌ها و تظاهرات‌هایی که در زندگی‌ام در آن حضور داشتم، حس کلی من این بود که محرک و نیروی در صحنه خیلی شخصی بود، هر چند که صورت و تبلور جمعی داشت. به‌نظر می‌رسید که انگار هر کس ته‌ دلش یه رابطه شخصی دو طرفه با او دارد.

به نظرم مهم‌ترین ویژ‌گی‌ «قهرمان» همین است، که می‌توانیم هر یک از ما یک روایت شخصی و متمایز از شخصیت او در ذهن و زبان و دلمان داشته‌ باشیم. هر چند که غالب ما در نهایت نخواهیم توانست روایت خودمان را به زبان بیاوریم، اما از همان سکوت و خشم و بهت اولیه می‌شد حدس زد که داستان ما و سردار چیز جدید و شخصی است که نمی‌توانیم راحت آن را با صور‌ت‌بندی‌های رایج به زبان بیاوریم. نمی‌دانم شاید من اشتباه کنم، اما گوش و چشم و تا حدی دل من در روزهای حاجی بیش از آن  که حال و هوای سوگ و فقدان را ببیند، زخم‌خوردگی و داغ را لمس کرد!

از همین‌رو گمان می‌کنم ما هنوز نمی‌توانیم قصه حاج قاسم را تعریف کنیم، ما هنوز داغیم و وقایع، رویداد‌ها و اشخاص را تا سرد نشوند، نمی‌شود روایت کرد! تازه اگر زخم‌مان التیام بیابد، سپس نوبت «سوگواری» است و بعد از آن است که پای «یاد و خاطره» و روایتگری به میان خواهد آمد.  

اولین سالگرد شهادت فرمانده من حاج قاسم سلیمانی

13 دی 1399

 محمد نیازی

پی‌نوشت: خیلی سعی کردم افعال مضارع را ماضی بنوسیم، اما زخم شهادت او هنوز زنده است و مانع می ‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۹ ، ۰۱:۲۳
محمد نیازی