فمینیسم و هویت سلبی مردانه
غالباً در ایام کودکی بین بچه های هم سن و سال، بازی یا یک کُری خوانی معمول رواج دارد، که به گمانم یک تجربه همگانی از آن در بین ما موجود است. کودکی از کودکان هم مدرسهای یا هم محله ای، با ذوق و شوق و کلی آب و تاب از خرید یک وسیله جدید برای خانه یا خانواده خویش صحبت می کند(فی المثل خرید یک ماشین جدید توسط پدر خانواده) و سایر کودکان هم برای این که در مقابل او کم نیاورند و خود را کوچک یا شرمنده حس نکنند شروع میکنند، به خیال بافی و داستان سرایی در مورد این که پدر یا خانواده ایشان، آن چیز را به طریق اعلایش دارد و این تفاخر کودکانه تا جایی که یکی از ایشان به چیز بی نظیر تر و یا محیر العقول تری اشاره کند و دهان همه را ببندد ادامه می یابد. نکته ای که در این بازی کودکانه وجود دارد، این است که کودکی که بازی را آغاز می کند با خبر یا پرسشاش یک دغدغه خاص را به سایر کودکان دیگر تحمیل می کند و سایر کودکان تا آخر بازی مجبورند در طرح مسئله و با پیشفرض های او بازی را پیش ببرند. به گمانم رویکردهای فمینیستی هم در طرح دعاوی معرفتشناسانه و نیز راهبردهای عملی شان برای زنان تا حد زیادی از منطق این بازی رایج دوران کودکی ما و شما بهره میبرند.
جنبش فمینیسم چه در زمان شکل گیری و چه در سال های حیاتش تا به امروز، بیش از آن که یک پویش علمی با دغدغه های حقیقت مدارانه یا معرفت شناسانه باشد بیشتر یک جنبش ایدئولوژیک با دلمشغولی های عمل گرایانه اجتماعی و سیاسی بوده است. در واقع به اعتراف خود فمینیست ها آن ها از علایق شان برای اصلاح جامعه مردسالار به اصلاح شیوهای حصول معرفت و نظام دانش روی آوردند. همان طور که کرایب در کتاب بنیادهای فلسفی تفکر اجتماعی اشاره میکند: «طرفداران حق رای برای زنان و مردان حامی آنان مجبور بودند رویاروی خشونت و دشنام صریح، و نیز اشکال زیرکانه اعمال فشار بایستند، ولی یک جنبه مبارزه در تمام این حوزه ها نیاز به چالش با باورهای مردسالارانه درباره ماهیت زنان و جایگاه مناسب آنان در جامعه بود.»[1] پس شناسایی فمینیسم به عنوان یک تلاش برای احراز هویت جمعی زنانه در غرب از اهمیت زیادی در شناخت ماهیت نظام معرفتی و فهم مانیفست عملیشان، برخودار است. توجه به اولین اقدامات سیاسی و اجتماعی فعالان این جنبش که در جهت دستیابی به حق رای و شرکت در انتخابات صورت پذیرفته است، خود حاکی از این حقیقت است که این حرکت جریانی در جهت تثبیت نوعی از هویت اجتماعی متمایز برای زنان در جامعهی نوظهور مدرن بوده است. در واقع در آغاز مدرنیته و با از دست رفتن بنیانهای دینی دوره قرون وسطی و فروپاشی نظم کهن مفهوم جدیدی به نام جامعه شکل میگیرد و از آن پس لازم بود، تمامی عناصر انسانی و اجتماعی دوره پیشین در نظم نوین برای خود هویتی دیگرگون، دست و پا کنند تا از دل این سامان نوین حذف نشوند. در این راستا زنان هم چون کودکان، کارگران، صنعتگران و بسیاری دیگر از عناصر نظم اجتماعی کهن باید در جامعه جدید از خود باز تعریفی ارائه میدادند. در نتیجه شناخت زن به عنوان یک کنشگر اجتماعی و برخودار از هویت گروهی از ویژگی های جدایی ناپذیر و ماهوی این جنبش به شمار می رود.
از سوی دیگر تامل در دعاوی شناختی و روش شناسانه فمینیستی ما را با بخشی دیگر از هویت ایشان، که همانا هویت سلبی این جنبش است، آشنا می کند. با یک بررسی اجمالی میتوان دریافت که فمینیست ها در عرصه شناخت انسانی هیچ دعوی اصیل و بی سابقهای را مطرح نکرده اند. رویکردهای فمینیستی، نظیر فمینیسم مارکسیسیم، فمینیسم لیبرال، فمینیسم روانکاو، فمینیسم تجربی و ... میتوان، صورت های زنانه شده جریان های اصلی معرفت در دو قرن حاضر محسوب کرد. برای نمونه فمینیست های تجربه گرا «... تصدیق می کنند که علم تصویر غلطی از زنان ارائه داده و به آنان بی حرمتی کرده، ولی بر این باورند که اینکار ذاتیِ علم نیست. بلکه این عمل پیامد ناتوانی علم مرد سالار در تبعیت از هنجارهای پژوهش علمی است: مسئله خود علم نیست، بلکه «علم بد» است.»[2] نقطه نظر ثابتی که به صورت پیش فرض بدیهیگرفته شده، در همه این جریان ها مشترک است، پاسخی سلبی و یا واژگون شده به طرح سوال هریک از رویکردهای اصلی معرفت مدرن است. آنها از طرح مسئله و چرایی سوالات هر مکتب پرسشی ندارند، بلکه تنها یادآور میشوند که پرسش های داده شده پرسشهای درستی از نگاه زنانه نیستند.
از این روست که من منطق عمل این جنبش را بسیار به آن بازی ایام کودکی شبیه میبینم. فمینیستها هیچگاه طرح مسائل و انگاره های اصلی مدرنیته نظیر فردگرایی، سود محوری، عقلانیت و علم مدرن را به چالش نکشیده و نمیکشند، زیرا در یک نگاه درست و دقیق پیدایش فمینیسم تنها با شکلگیری جامعه مدرن متکثرشده، میسر شده است. طرح ارزشها و رویکردهای فمینیستی در جوامع دیگر به خصوص جوامع اسلامی مستلزم و متوقف بر پیدایی جامعه مدرن است.
اما آن چه بحث وگفتگو پیرامون فمینیسم و فعالان آن را در جایی مثل ایران سخت و دشوار می کند، منازعات غلطی است که از سوی طرفداران و بعضا منتقدین آن طرح میشود و با طرح آن نه تنها نقد فمینیسم در جایگاه اصلی آن را دشوار مینماید، بلکه مسائل حقیقی زنان جامعه به محاق رفته و تصمیمگیری و سیاستگزاری درست برای ایشان را در جامعهی مسلمانی چون جامعه ما، ناممکن میسازد. منازعاتی چون نگاه اسلام به عقل و اختیار زنان و یا توانایی زنان در کسب معارف علمی، در حوزهی معرفت و نیز حقوق، تحصیلات و اشتغال زنان در حوزهی عمل اجتماعی را میتوان از این قبیل طرح دعاوی غلط دانست. به طور مثال مدعیان و منکران فمینیستی در ایران باید به این سوال پاسخ دهند چرا باید اسلام و معارف اسلامی از فقه و کلام تا فلسفه موضع خویش را در رابطه با «انگاره عقل زنانه» مشخص کنند، در حالی که معنا و جایگاه عقل در عالم جدید با مرتبه آن در عالم ماقبل مدرن و خاصه دنیای اسلام بسیار متفاوت و از بیخ وبن دگرگون شده است. پس پاسخ به این سوال که آیا زنان و مردان در از قوه یکسانی در کسب معارف عقلانی برخورداراند؟ هر چه که باشد در تخفیف یا تعالی شخصیت زن موثر نخواهد بود و تنها خاصیت طرح چنین مسائلی، فراموشی مسائل اصلی و حقیقی زن به عنوان انسان و مادر و همسر و راهحل و راهبردهای اسلام برای آن خواهد شد.
[1].فلسفه علوم اجتماعی، یان کرایب، ترجمه شهناز مسمی پرست، محمود متحد، نشر آگه، صفحه 267
[2] . فلسفه علوم اجتماعی، یان کرایب، ترجمه شهناز مسمی پرست، محمود متحد، نشر آگه،صفحه 271