ما را رها کنید از این رنج بیحساب!
پروژه مهندسیشده اجتماعی - امنیتی که در رابطه با حجاب از ابتدای تابستان 1401 در ایران کلید خورد و در نهایت به بلوای «زن زندگی آزادی» ختم شد، پازلهای متنوع و پیچیدهای را کنار هم داشت. این پروژه در کنار قطعاتی که برای تودههای خاکستری دیده شده بود تا حجاب را در نظر آنان از ماهیت سیاسی و دینی خود خارج کند و آن را بخشی از مزاحمتهای یک حکومت سرکوبگر برای زندگی روزمره مردم و بدن زنان بازنمایی کند، بخشهای دیگری نیز داشت. بخش مهمی از این طراحی، تغییر فاهمه عمومی درباره حجاب در دوره حکومت جمهوری اسلامی بود. آنچنان که حتی باورمندان و متدینان هم، سازوکارهای انتظامی، قانونی و حتی گفتمان حجاب در جمهوری اسلامی را مختلکننده زیست روزمره محجبانه خود بیابند و تداوم تمسک به حجاب در ساحت قانون را «رنجآور» بدانند. از پویشهای «نه به حجاب اجباری» و «من محجبهام، اما با گشتارشاد مخالفم»[1] که در ابتدای این مسیر طراحی شد تا نظرات برخی نخبگان و سیاسیون در باب حجاب در دوگانه بیاعتقادی جوانان به اصل دین و اجبار حکومت به ظاهر دین،[2] همه در این خط داستانی معنادار شدند.
در روایت «رنج حجاب در دوره جمهوری اسلامی» داستان حجاب این گونه بهپیش کشیده میشد: دورهای بوده است که مردم معتقد به اصل و اساس دین و دیانت بودند و به آن باور کامل داشتند و همچنین در آن زمانه عدهای مردم (متدینان) از روی اختیار باحجاب و عدهای دیگر (عامه مردم) از روی اختیار بیحجاب بودند. اما از قضای حادثه، انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی پیش میآید. از یک سو حجاب اجباری بنیادهای دینداری عوامِ شلحجاب را از بین میبرد و از سوی دیگر محجبهها را در زحمت و تنگنا میاندازد و حجاب نیز از سکه و اعتبار میافتد.
اینجا گذشته [تاریخ]، به مثابه معنادارکننده لحظه اکنون به پیش کشیده میشود. به نحو ضمنی در نزد مردم و به نحوی آشکار در نزد رسانههای برساختکننده رنج حجاب در دوره جمهوری اسلامی، یک تصویر تاریخی حاضر میشود: تصویر حجاب در دوره پهلوی دوم و مقایسه آن با تصویر حجاب در زمانه حاضر. دورهای که ظاهراً با حجاب و بیحجاب بدون مداخله و آزار نظام سیاسی در کنار هم در جامعه حاضر میشدند. هنجار حجاب نیز بهعنوان رفتار بخشهای مذهبی جامعه مقبولیت و محبوبیت داشته یا دستکم انتخابی رنجآور قلمداد نمیشده است. دورهای تاریخی که نه خبر از اجبارهای تجددطلبانه و خشونتآمیز رضاحانی نظیر قانون کشف حجاب بود و نه نشانی از التزامات شرعی و سامانههای قانونی جمهوری اسلامی داشت. فانتزی هم در کنار تاریخ به میدان میآید. در شبکههای اجتماعی و رسانهها عکسهایی از مادران و مادربزرگها با چادرهای گلگلی در کنار دختران و نوههایشان با مینیژوب و پیراهنهای آستینکوتاه تکثیر میشود. عکسهایی که زیست روزمره و عادی و بیچالش زنان چادری را در کنار خانمهای سانتیمانتال و آلامد دهه 40 و 50 به نمایش میگذارد. انصافاً هم صحنههای رمانتیکی است و دل هر بنیبشرِ مذهبی و لامذهبی برای لمس چنین روزهایی غنج میزند! اما آیا واقعا چنین تصویری واقعی و رئال بوده است؟ حاضر کردن تصویری تاریخی که در آن حجاب باارزش و فضیلتمند و محجبه بودن کنشی عقلانی و عزتمندانه است باید ردی در تاریخ اجتماعی معاصر داشته باشد. برای اینکه چنین تصویری را به بوته نقد و آزمون بکشیم، چارهای جز این نداریم که سراغ منابع و دادههای دست اول سالهای پیش از انقلاب برویم. مهمترین منابع برای واکاوی این تصویر، خاطرات و مصاحبههای تاریخ شفاهی است. در این جستار سعی خواهیم کرد تصویر حجاب در فرهنگ عمومی و از منظر تودههای جامعه ایران در دهه 40 و 50 و سیر تطورات آن تا انقلاب اسلامی را ترسیم کنیم تا ببینیم وضع حجاب و محجبهها در جامعه دوران پهلوی چگونه بوده است و آن واقعیت با تصویر برساخته امروز چه تفاوت هایی دارد.
نوشتار حاضر گزارشی از فصل «حجاب و پوشش» از رسالهای دانشگاهی با موضوع «دینداری در زندگی روزمره مردم ایران در دو دهه پایانی پهلوی دوم» از نویسنده همین جستار است. رسالهای که با اتکا به خاطرات و زندگینامهها و مصاحبههای تاریخ شفاهی، بخشی از زندگی روزمره مردم را در سالهای 1340 تا 1356 مورد پژوهش قرار داده و با روش تئوری زمینهای ( Grounded theory)[3] تالیف شده است. در مرحله اول 63 کتاب خاطره و تاریخ شفاهی مورد بررسی قرار گرفته است. در گام بعدی برای جبران خلأها و سوگیریهای احتمالی خاطرات، 12 مصاحبه مستقل با موضوع تحقیق از افرادی که آن سالها را درک کرده بودند، به آن اضافه شد.
این یادداشت در «شماره سوم مجله سوره» منتشر شده است.
نهچندان عمومی و نه چندان تخطیناپذیر
از زندگینامهها و مصاحبههای افرادی که درباره تجارب خود در این دوره سخن گفتهاند وضعی پارادوکسیکال ترسیم میشود که میتوان آن را در بهترین بیان بهصورت «هم رومی روم و هم زنگی زنگ» تعبیر کرد. افراد، نداشتن حجاب و پوشش را مانع دینداری نمیدانستند درعینحال متوجه این نکته بودهاند که صورتی خالص و شرعی از حجاب در متن دین وجود دارد. اما رعایت این صورت شرعی حجاب جزو هسته سخت عقاید و زندگی دینی محسوب نمیشده است. پس امکان این را داشتند که گزینشی و دلبخواهانه با آن برخورد کنند. بهعبارتدیگر، در فاهمه عمومی اینطور ادراک میشد که برای دیندار بودن کامل باید حجاب هم داشت، اما نداشتن حجاب (پوشاندن سر و بدن) هم لزوماً نشانگر بیدینی نبود.
خانم آ. ع. ۶۶ساله ساکن قم که آن سالها در خانوادهای طبقه متوسط در تهران زندگی میکرده، این رویکرد گزینشی افراد و نسبت حجاب با کلیت احکام دینی را چنین روایت میکند: «یادم است دبیرستان که میرفتم، مثلاً یک روز روزه میگرفتم. آن روز روسری سر میکردم و میرفتم مدرسه. آن موقع همه میفهمیدند که مثلاً ما روزهایم. یعنی نشانهاش بود. فرداش که روزه نمیگرفتیم دیگر روسری هم سر نمیکردیم. اینجوری بود»[4].
این وضعیت سهلگیرانه و نگاه عرفی در رعایت حجاب (نداشتن روسری) در عین تقید به سایر آموزههای مذهبی سبب شده بود که رعایت حجاب شرعی از سوی فرد، او را در پایگاههای اجتماعی خاص با ریشههای مذهبی یا سنتی طبقهبندی کرده و باعث تمایز او در جامعه شود. حتی در میان خانوادههای نیروهای ارتشی که در زمان پهلوی جزو نیروهای اجتماعی ارگانیک حاکمیت وقت محسوب میشدند نیز شاهد این تعارضها و شیوههای کنارآمدن مردم عادی با این روایتها هستیم: «همسرم میگفت: "ژیلا؛ دوست دارم یک روسری روی سرت بگذاری". از حجاب بدم نمیآمد. اما دوست نداشتم دیگران پشت سرم بگویند "ژیلا را نگاه کن، چطوری شده!" من نماز میخواندم، از همان زمان دختری. خانم جان زن مؤمنی بود، خودش نمازخواندن را یادم داده بود»[5]
روشنترین برداشتی که ادراک عمومی در سالهای دهه 40 و 50 پیدا کرد این بود: رعایت حجاب خیلی عملمومنانهای[مقدسمابانهای] به حساب نمیآمد و بیحجابی هم به معنای خروج از دین نبود. گویی افراد بیشتر تمایل داشتند حجاب را در شمار سنت ارزیابی کنند تا یک فعل دینی[مقدس]. اما دریافتهایی ما از مصاحبهها در همینجا متوقف نمیماند، به نظر میرسد که همین سنت نیمبند [حجاب] در مقابل مدرنیسم اجتماعی و ضرورت حضور زنان در جامعه مدام باید مورد تجدید نظر قرار میگرفت و عموماً نیز عقبنشینی میکرد.
اما از ازآنجاییکه حضور اجتماعی زنان در محیطهای آموزشی و اداری پذیرفته شده نبود، هنجار دینی پوشش و حجاب از جانب تودهها با انگارههایی چون روزآمد بودن، پیشرفت و روشنفکر بودن مورد تجدیدنظر قرار میگرفت. به نظر میرسد که بهجز خانوادههای متشرع با پایگاه اجتماعی خاص نظیر روحانیت، در بسیاری خانوادههای دیگر همان مادربزرگها و مادرها و پدران تنظیمگر حجاب از مرزهای صُلب و سخت پوششِ مذهبی میکاستند و برای بیحجابی و بدحجابی انواع توجیهات متنوع به کار میبردند و سهل از کنار آن میگذشتند. با احتیاط میتوان گفت که در آن سالها هنجار حجاب در دینداری عامه به جای تنظیم مرزهای خود با شرع، روزبهروز باید خود را با مقتضیات زمان و جو اجتماعی ضدحجاب و مد روز تطبیق میداد.[6] در مجموع تصویر مقبولی که بین خانوادهها و نهادهای اجتماعی مورد توافق قرار گرفته بود این چنین بود: حجاب یک خیر مذهبی است، اما بیحجابی یک شر اخلاقی نیست، پس میتوان گاه به گاه به واسطه ضرورتهای جامعه جدید از آن عقب نشست.
بیحجابی؛ عرف شبهقانونی و معتبر
سازندگان تصویر حجاب در دوره پهلوی دوم فقط مردم و نهادهای برآمده از جامعه نبودند. حکومت پهلوی دوم نیز سعی میکرد تصویر مطلوب خود را از پوشش زن در قالب سیاستگذاریهای هدفمندی پیگیری کند. سیاستهایی که با توسل به مجموعهای از «سازوکارهای محدودساز و سلبی شبهقانونی» در فضاهای عمومی دولتی در اداره و مدرسه و دانشگاه و نیز رسانه اعمال میشد.
سازوکارهای شبهقانونی محدودکننده حجاب اسلامی در حوزه عمومی را آنچنان که افراد در خاطرات و زندگینامههایشان به آن اشاره کردهاند، اینگونه میتوان بر شمرد: 1. عدم امکان شرکت در مسابقات ورزشی با حجاب[7]؛ 2. الزام به بیحجابی در مراسمهای دولتی و جشنها و مناسک اداری[8] ؛ 3. محدودیت در ارائه خدمات اجتماعی شهری به افراد با حجاب نظیر ارائه گواهینامه به خانمها با عکس محجبه؛ 4. محدودیت برای خانمهای با حجاب در مراکز خرید دولتی و خصوصی و فروشگاههای مدرن[9] ؛ اعمال محدویت برای تحصیل دختران باحجاب در مدارس دولتی؛ این سیاست به ویژه از سال 56 و احساس خطر حکومت پهلوی از نیروهای مذهبی و کنشگران سیاسی محجبه شدت بیشتری گرفت. از همه مهمتر 6. حذف موقعیتهای شغلی و از دست دادن فرصت برابر حرفهای در محیطهای کاری.
هر چند نرخ پایین تحصیلات دانشگاهی و اشتغال زنان این محدودیتها را به مسئله اجتماعی حادی بدل نکرده بود، اما به لحاظ نمادین ممنوعیت - نوشته و نانوشته- استخدام افراد محجبه این پیام را برای زنان و دختران داشت: اگر تمایل دارید در جامعه پیشرفت کنید، باید حجاب را کنار بگذارید. این ممنوعیت آنچنان الزامآور بود که حتی نخبگان و دانشآموختگان دانشگاهی به خاطر رعایت پوشش اسلامی از چرخه رقابت علمی و اداری حذف میشدند؛ خانم پ. ت 71 ساله در مصاحبه با نگارنده به این مسئله اشاره میکند. او که در سال 54 تا 56 دوره کارشناسی ارشدش را در یک پژوهشکده معتبر علمی در تهران گذرانده و رتبه اول رشته تاریخ را کسب کرده بود، امتیاز استخدام که در آییننامهها مختص رتبههای اول در آن پژوهشکده بود را به دلیل رعایت حجاب اسلامی از دست میدهد.[10] نکته مهم در مورد قوانین علیه حجاب این بود که این قوانین محدودکننده، تا پیش از سال 56 در رسانههای رسمی تصریح و تبلیغ نمیشد اما نانوشتهها و ناگفتههایی الزامآور و اجبارآمیزی بودند که تخطی از آنها ممکن نبود.
حجاب؛ بیگانهای در سرزمینی جدید (مدرسه، دانشگاه، خیابان)
پس از این شبهقانونها، فضاهای عمومی و رسانهای بیشترین نقش و تأثیر را در سازوبرگهای سیاستی اعمال بیحجابی از سوی دولت بر عهده داشتند. مهمترین چالشی که برای تصویر زن و دختر محجبه در محیطهای عمومی دولتی شامل مدارس و دانشگاه و پایگاههای نظامی اداری وجود داشت، تأکید حاکمیت برای ترویج بیحجابی در فرآیند آموزش و نیز انجام مناسک اداری بهعنوان یک هنجار پذیرفته شده بود. در طرف مقابل هم تلقی رایج خانوادههای مذهبی و سنتی از این محیطها و هنجارهایش، فضایی برای هتک حرمت و بیعفتی دختران و زنان بود.
صدیقه صارمی که سالهای نوجوانیاش در تبریز و در میانه دهه 40 را برای فائق آمدن بر تضاد میان مدرسه مروج بیحجابی و خانواده مخالف تحصیل سپری کرده است این چالش را به روشنی روایت میکند: «پدرم از مذهبیهای سنتگرا بود. وقتی من به سن مدرسه رفتن رسیدم، فضای فرهنگی مدرسهها آشفته و بیحسابکتاب بود. بیحجابی هم که رسم عادی مدارس بود. بعضی از روحانیون، حضور بدون حجاب دخترها را در مدرسهها، غیرشرعی میدانستند، با اینکه خواهر اول و سومم تا کلاس چهارم خوانده بودند، اما پدر اجازه نداد من به موقع برای مدرسه ثبتنام کنم. بنابراین تا هشتسالگی اجازه مدرسه رفتن پیدا نکرده بودم. خانم مهآبادی، مدیر دبستان بیهقی از آشناهای خانوادگی ما بود. بهزور پدر را راضی کرد تا اجازه بدهد بروم مدرسه. اینطوری شد که با دوسال تأخیر، دوره ابتدایی را شروع کردم».[11]
همین چالش برای او تا دوره دبیرستان در دهه 50 نیز ادامه پیدا میکند و مشکلات جدیدی برایش به همراه میآورد: «بهغیر از درسهای زیستشناسی و ادبیات، بقیه درسهایمان را آقایان تدریس میکردند. معمولاً ردیف آخر کلاس مینشستم تا زیاد جلوی چشم نباشم. تقریباً یک ماه و نیم از شروع مدرسه میگذشت که یک روز خانم مدیر من را به اتاقش خواست و پرسید: "چرا توی کلاس روسری سرت میکنی؟" شاید خواست خدا بود که یک دفعه این جمله در زبانم چرخید و گفتم: "موهای سرم مشکل دارد. با روسری راحتترم". دوباره با تأکید پرسید: "بیماری پوستی داری؟" جواب دادم: "بله. بله. پیش دوستانم خجالت میکشم. برای همین بعضیوقتیها روسری سرم میکنم"»[12].
این حس بیگانگی و نامتعارف بودن حجاب در محیطهای دانشگاهی و علمی بسیار پررنگتر بود. خانم ز. ش سالهای حضور خود در دانشگاه به عنوان یک محجبه را همچون «یک بیگانه در سرزمین جدید» میداند و در مصاحبه با نگارنده چنین میگوید: «نقطه اوج تضاد یک فرد مذهبی با محیط آن زمان بیشتر دانشگاه بود. برای ورود به دانشگاه یک جشن آغاز سال تحصیلی گذاشتند، نخست وزیر هویدا و وزیر وقت آمدند آنجا برای ما سخنرانی کردند. در آن محیط خانمهای باحجاب و چادری خیلی خیلی کم بودند. غیر از خودم کسی را ندیدم که باحجاب باشد. چون همه دانشجوها شرکت نکرده بودند ولی خلاصه تعداد ما بسیار معدود بود. بعد ایشان آمدند سخنرانی کردند. ایشان وسط صحبتهایش گفت که شما دیگر بچه نیستید و بزرگ شدید و باید با هم ارتباط داشته باشید. منظورش ارتباط دختر با پسر بود. مثلاً باهم تعامل داشته باشید و تشویق میکردند ما برنامههای مختلف میگذاریم. کاخ جوانانی که درست کردند هم همین بود». [13]
سیاست تبلیغی علیه حجاب از سوی حکومت پهلوی در حوزههای عمومی مثل دانشگاه و ادارات دولتی چنان پررنگ بود که این تصور برای بسیاری از خانوادههای مذهبی پیشآورده بود که اصلاً امکان ورود دختر و زن محجبه به دانشگاه با حفظ حجاب و عفت ممتنع است. حتی برخی خانوادهها گمان میکردند نهادهای آموزشی و اداری مانع حضور فیزیکی دختران محجبه به دانشگاه میشوند و آنها سر کلاس درس هم نمیتوانند بنشینند.[14]
شهروندانی که با سوادتر و آگاهتر به قوانین بودند میدانستند که تصریح مشخص و قانونی برای منع ورود محجبهها در دانشگاه وجود ندارد اما باز هم تصویر حجاب در دانشگاه برایشان ناخوشایند و مایه نگرانی بود.خانم گوهر دستغیب که در سالهای دهه 50 معلم مدرسه دخترانه علوی اسلامی در تهران بوده است، این نگرانی را درخاطراتش اینگونه بازتاب میدهد: «آن سالها هر چقدر حجاب و پوشیدن چادر اشکال داشت، پوشیدن لباس نامناسب آن هم در محیط دانشگاه کاملاً آزاد بود و هیچ منعی برایش وجود نداشت. اکثر دخترها با لباسهای نامناسب که در شبنشینیها و مهمانیها میپوشیدند و به اصطلاح مد روز بود، سر کلاس حاضر میشدند، آنهم در کلاسهای شلوغ و پرجمعیتی که دختر و پسر با هم بودند و وضعیت آنقدر نگران کننده بود که من و آقای اسدی [همسرم] به این نتیجه رسیدیم، دخترمان زهرا بعد از گرفتن دیپلم اول شوهر کند، بعد اگر خواست درسش را ادامه بدهد. این نابسامانی اجتماعی، حتی برای خانوادههایی که هم تقیدات مذهبی کمتری داشتند، نگران کننده بود. یکبار با یکی از یکی دوستانم راجعبه همین موضوع مشغول صحبت بودم و داشتم به او میگفتم من تا دخترم شوهر نکند، نمیگذارم برود دانشگاه که خانمی حرفم را شنید و گفت: راست میگویی واقعاً وضع نامناسبی است! او بیحجاب بود؛ اما معلوم بود تقیداتی دارد و نگران است».[15]
این سیاست فرهنگی چنان سیطره داشت و مسلط بود که حتی زنانی که در چارچوبهای سنتی و مذهبی نیز زندگی میکردند و جامعهپذیر شده بودند، به طور ضمنی فهمیده بودند که روزآمد بودن و پیشرفت قهراً با ترک حجاب ممکن است؛ این مطلب را دخترِ حاجی بازاری سنتی ساکن محلات قدیم یزد هم دریافته بود که «زن و دختر الگو» دارای چه پوششی و چه تصویری است، اما چفت و بستهای اجتماعی خانوادگی به او اجازه فراروی از آن را نمیداد: پاپلی یزدی در خاطراتش مینویسد:«در آن زمان هنوز تلویزیون نبود. در خانه حاج آقا کسی رادیو گوش نمیداد. تنها وسیله ارتباطی که وارد خانه میشد، مجله زنروز و گاهی مجله تهران مصور بود. روزنامه اطلاعات و کیهان میآمد، فقط جدولش را حاجیآقا حل میکرد. بقیهاش به درد شیشه پاککردن، پوشاندن کف کمدها و روشنکردن تون حمام میخورد. یک «مجله بوردا»[16] هم هر شش ماه یکبار، سروکلهاش پیدا میشد. الگوهای دختران حاجیآقا، تصاویر «مجله زنروز»[17] بود. تصاویر مجلات قبل انقلاب الگوی خیلی از دخترها شده بود».[18]
تصویر زن و دختر مطلوب در دهه 40 و 50 که از سوی دولت و نهادها رسانههای وابسته به آن تبلیغ میشد نه تنها حجاب و پوشش جایی نداشت بلکه از بیحجابی عرف جامعه نیز چند گام جلوتر بود. تصویر زن روز و دختر شایسته[19] بیحجاب و آلامد بود. روزنامهها و مطبوعات رسمی و عامهپسند، سینما و موسیقی پاپ و ستارههایش و بعدتر در دهه ،50 تلویزیون ملی تصویر ایدهآل و مطبوع زن ایرانی را با بیحجابی برمیساختند.[20]
رنج حجاب
اعمال این سیاستهای تبلیغی علیه حجاب در جامعه با پذیرش کامل همراه نبود و موجب انواع آزار اجتماعی و رنج برای بخشهایی از مردم میشد. رنجهایی که گاه نهفته و گاه آشکار بود، گاه تبدیل به انگاره و هنجار پذیرفته اجتماعی شده بود و گاه بهصورت موردی بود. پارهای اوقات رنج به فرد اعمال میشد و زمانی این رنج به قشر و هویت فرهنگی گروهی از افراد تعلق میگرفت.
آنچنان که از مصاحبهّها و خاطرات بر میآید رنجهای فردی ناشی از حجاب داشتن و تلاقی آن با سیاست فرهنگی و اجتماعی ضد حجاب معمولاً در آزارهای زبانی متمرکز بود؛ آزارهای زبانی چون: 1. مَتلکپرانی به باحجابها در مدرسه که معمولاً در میان اقشار فرودست رواج داشت. 2. تمسخر و تابوسازی از حجاب و پوشش اسلامی که بیشتر در دانشگاه اعمال میشد، اما در مدارس و کوی و برزن هم دیده میشد.
اصطلاحاتی نظیر «کلاغسیاه» که به دختران محجبه در مدارس توسط برخی پسران نسبت داده میشد در دسته متلکپرانی جای میگرفت. برچسبهایی که احساس نارضایتی و حس ناخوشایند از داشتن حجاب را در دختران نوجوان و دبیرستانی در پیداشت.[21] «امّلی یا امّل بودن» میتوانست صفت کسانی باشد که لباسهای بلند و جوراب میپوشیدند و آرایش و پیرایش مد روز نداشتند.حتی آنهایی که حجاب و پوشش سر نداشتند نیز ممکن بود به این نام خوانده شوند.[22]
یکی دیگر از سازوکارهای اجتماعی برای تمسخر هنجار حجاب متصلکردن رعایت پوشش به یکطور نقص بدنی و ظاهری و نداشتن زیبایی بود. امری که برای دختران دانشآموز و دانشجو بسیار آزاردهنده مینمود. بهکرات این عبارت در خاطرات و زندگینامهها روایت شده است که محجبهها از سوی معلمان و اساتید با لحن جدی یا شوخی به «کچلی و بیماری پوستی» و «نداشتن موی زیبا» متهم میشدند تا آنجا که گاه خود دانشآموزان و دانشجویان محجبه داوطلبانه پذیرای این اتهام و نقص میشدند تا از تبعات درگیری و چالش با مدیران و اساتید و نظامآموزشی در امان باشند و تنها دخترانی از خانوادههایی با صبغه و سابقه مذهبی و ایدئولوژیک سعی میکردند برای پوشش خود زمینه و دلالتهای اعتقادی تدارک ببینند.[23] امری که مستلزم نوعی مبارزه و چالش با هنجارها و ساختارهای مرسوم و متعارف ضد حجاب بود. سعیده صدیقزاده که در سالهای ابتدایی دهه 50 در دبیرستان نظام وفا در مشهد تحصیل میکرده است رنج حاصل از این برچسب را اینگونه روایت میکند:«آن موقع لباس فرممان بلوز زردی بود با سارافون طوسی و باید جوراب ضخیم میپوشیدیم. همه موهایشان را میزامپلی میکردند و پایین موهایشان را میپیچدند. من روسری بزرگی داشتم و تا روی پیشانیام را میپوشاندم. چند نفر دیگر هم بودند که روسری معمولی سرشان میکردند، یعنی روسریهایشان کوچکتر بود. یک روز دبیر جغرافیمان که مرد بود، من را صدا کرد توی دفتر. گفت: یک سوال میکنم راستش را بگو. من قول میدهم به کسی نگویم. بگو ببینم تو کچلی که این جوری روسریات را میبندی؟ سوالش خیلی تحقیرآمیز بود. آن هم برای دختری در آن سن. با ناراحتی گفتم: نه آقا! من کچل نیستم. به خاطر اعتقادم میپوشم».[24]
دسته مهمتر و فراوانتر از رنجهای تحمیلشده به زنان و دختران باحجاب در سالهای دهه 40 و 50، رنجهایی بود که بهصورت جمعی و در قالب هنجار و انگاره اجتماعی اعمال میشد؛ برخی از شاخصترین آنها عبارت بودند از:
- متهم شدن به عقبماندگی فرهنگی و کهنگی و سنتی و متحجر بودن[25].
- انزوای اجتماعی و دورکردن (خواسته یا ناخواسته) فرد محجبه از فعالیتهای جمعی تحصیلی یا شغلی؛
- گاه تنبیه یا اجرای اقدامات انضباطی برای کسانی که محجبه به مدرسه و دانشگاه میآمدند.
معمولاً در تاریخنگاریهای فرهنگی و اجتماعی دوره پهلوی دوم به ابعاد خشونتآمیز سیاستهای اجتماعی ضدحجاب توجه نمیشد. حال آنکه این سیاستها چنان با قدرت و جدیت در جامعه پیگیری می شد که کاملاً در ذهن و زبان و رفتار مجریان آن تثبیت شده بود و حتی پس از فروپاشی سیاسی حکومت پهلوی هم مدتها طول کشید که این هنجار اجبارآمیز ضدحجاب از مدارس و دانشگاهها رخت بربندد. صدیقه صارمی که در سالهای دهه 50 در دبیرستانهای تبریز محصل بوده است، در خاطراتش به این رنج و خشونت اجتماعی تثبیت شده به خوبی اشاره میکند:
«امتحانات نهایی خرداد 1359 در دبیرستان مَهستی برگزار شد. سر امتحان فیزیک، مانتو و شلوار پوشیده بودم با یک روسری کرم رنگ. ناظر جلسه خانم علوی بود؛ با موهای مرتب شده و یک دست کت و دامن شیک. داشتم سوال چهارم را که تعریف قانون نیوتن بود جواب میدادم که خانم علوی مثل اجل معلق صاف آمد بالای سرم. خیلی پرمدعا گفت: «یا روسریات را باز میکنی یا جلسه امتحان را ترک کن!» عصبانی اما خندهکنان گفتم: «خانم! مثل اینکه حواستان نیست که یکونیم سال از انقلاب میگذرد. شما به روسری من چه کار داری؟!» بحث کردنم فایدهای نداشت. آخرش هم مجبور شدم ورقه را تحویل بدهم و جلسه را ترک کنم. البته در حد نمره قبولی یک چیزهایی نوشته بودم. بیرون که آمدم دیدم فقط من نیستم. بقیه بچههای محجبه هم از جسله اخراج شدهاند. این وضع البته خوشبختانه ادامه پیدا نکرد و بعد از مدتی حجاب بهعنوان نشانه اسلامی در مدارس جا افتاد.»[26]
نکته بااهمیت در مسئله رنج حجاب، برساخته شدن تصویر نازیبا و مندرس حجاب بود. تصویری که سیاستهای حکومت پهلوی دوم بهعنوان بخشی از مدرنیزم اجتماعی و نوسازی فرهنگی و در فرآیند جامعهپذیری کودکان و نوجوانان ایجاد می کرد. به همین دلیل بخشهایی از نوجوانان و جوانان که سوژه و خطاب این سیاستها بودند در موقعیت انفعالی و انکار هویت فرهنگی و خانوادگی خویش قرار میگرفتند. معلمی از مدارس دخترانه جنوب شهر تهران در دوره پهلوی دوم این موقعیت رنجآور و در عینحال دراماتیک را به برای ما به خوبی تصویر میکشد:
بهعنوان یک معلم «یکی دیگر از مسائل خیلی رنجآور برای من، این بود که بسیاری از بچهها به دلیل تبلیغات حکومت از اینکه مادرشان چادری بود، احساس حقارت میکردند. اگر یکوقت بر حسب اتفاق بعضی از آنها را با مادرشان در میدان ژاله یا دور و اطراف آن میدیدم و میپرسیدم: "خوبی؟! کجا میروی؟!" هول میشد و با خجالت میگفت: "خانم! دارم با کلفتمان میروم جایی!" میدانستم راست نمیگوید اما به روی او نمیآوردم و رد میشدم ولی بعد حتماً در یک فرصت مناسب با او صحبت میکردم و میگفتم: "عزت نفس داشته باش و برای مادرت احترام قائل شو"».[27]
برکشیدن حجاب بهمثابه یک انتخاب بازاندیشانه
اگر بخواهیم با اتکا به مصاحبهها و خاطرات پوشش زنان زندگی روزمره دهه 40 و 50 را تیپشناسی کنیم، بهنظرمیرسد «سیمای حجاب شرعی» و نیز حجاب به مثابه یک «لباس روزآمد» غایب است و پوشاندن سر و رعایت قواعد شرعی عمومیت و مقبولیت ندارد. پوشش چادر نیز در ردیف سنت و تیپی کهنه که زمان آن به سر آمده دستهبندی میشود. در مقابل بیحجابی (اعم از تیپ ساده و موقر تا زن روز) در میان عموم مردم مقبول بوده است. در چنین وضعیت فشار هنجاری، تیپهای چادری، چارهای جز این نداشتند که خود را در موقعیت فرودست ببینند و یا اگر از خانوادههای مذهبی بودند سعی میکردند با راهبردهایی با بیحجابی مقابله کنند.
راهبردهای مذهبیها برای مواجهه مسئله بیحجابی متنوع بودند؛ اما همه آنها به نوعی در یک چیز مشترک بودند؛ انفعال در مقابل ضرورت پیشرفت و تغییرات اجتماعی و امتناع از سازگاری حجاب با زمانه جدید.
روشهایی نظیر پنهانکردن حجاب در محیط آموزشی (دانشگاه و مدرسه) از مسئولان و سایر افراد، کنارهگیری از جمعهایی که احتمال داشت ناچار به کشف حجاب شوند نظیر مناسک و میهمانیهای اداری و رسمی و دولتی، شکلدادن مدارس خاص و مذهبی برای تحصیل دختران، ازدواج زودهنگام دختران و دورشدن از فضاهایی که بیم آن میرفت بیحجابی در آن رواج داشته باشد و نظایر آن، راههایی بودند که عموم مذهبیها در پیش میگرفتند تا از سیاست و جامعه ضدحجاب در امان باشند[28].
اما بهتدریج از اواسط دهه 50 شمسی و هر چه به فضای انقلابی نزدیک میشویم بخشهایی از بدنه مذهبی جامعه سعی کردند حجاب را بهعنوان یک تیپ و کنش مقبول که میتواند همگام با نیازهای روز جامعه حرکت کند مطرح کنند. آنها تلاش کردند نشان دهند که حجاب نه تنها مانع پیشرفت دختران و زنان در جامعه جدید و مقتضیاتش نیست، بلکه مزایای هم نسبت به فعالیت اجتماعی و تحصیلی بدون حجاب دارد. اولین نمونههای این نحو نگرش و اقدام که در خاطرات به آن اشاره میشود توزیع روسری و دعوت به حجاب توسط شهید آیتالله مطهری در دانشکده الهیات دانشگاه تهران انجام میشود.[29]
در خاطرات افراد محجبه بهجامانده از سالهای 55 تا 57 مکرر با رفتارهایی مواجه میشویم که فرد محجبه تلاش میکرده است ضمن مشارکت اجتماعی فعال، موفقیت و برتری خویش را با شمایل محجبه به اثبات اطرافیان و دوستانش برساند. محجبهای که در مدرسه و دانشگاه رتبه برتر میآورد و میتوانست در رقابت علمی بر صدر بنشیند، طبعاً پذیرش اجتماعی بیشتری را در برابر پوشش خود در حوزه عمومی برمیانگیزاند. زهرا موزرانی در خاطراتش به رابطه موفقیت تحصیلی و پذیرش حجاب چنین اشاره میکند: «آنزمان مدرسهها خیلی مذهبی نبود ... با اینکه مدیرمان خیلی روی برداشتن حجاب اصرار داشت، من و چند تا از بچهها چادر سرمان میکردیم. مدیر بیشتر وقتها سر صف تذکر میداد و بچههای چادری را مسخره میکرد. چون بعضیها با چادر نازک میآمدند، میگفت: این چادر شما که حجاب نیست. خودتان را پشت ویترین کردید. ولی به چادر من کاری نداشت. چون همیشه شاگرد اول بودم و برای مدرسه رتبه میآوردم، سخت نمیگرفت. من هم که سرم توی درس و کتاب خودم بود».[30]
در واقع این تیپ از مذهبیها دریافته بودند که حجاب بهعنوان انتخابی آگاهانه و غیرسنتی میتواند «امکان بخش» هم باشد. به ویژه در دانشگاه، دختران دانشجو چادر را بهعنوان یک عنصر مبارزه و مقاومت اجتماعی هم طرح کردند. خانم ز. ش دانشجوی تشکلی آنسالهای دانشگاه تهران در اینباره میگوید: «کلاً هم هرچی به انقلاب نزدیک میشدیم اگر حجاب را ملاک بگیریم تعداد باحجابها و چادریها افزایش داشت. یعنی چادر یک وجهه و یک اعتبار خاصی در [دانشگاه] پیدا کرده بود و بچههایی که سال اول و دوم بودند سال سوم چهارم باحجاب شدند حتی بعداً مسئولیتهای [تشکلی] هم گرفتند.»[31]
محیط دانشگاهها و گفتارهای فکری و فرهنگی موجود در آن نیز زمینه را برای این انتخاب آگاهانه و قصدمند فراهم میآورد؛ فاطمه امیرانی داستان با حجاب شدنش را در آن سالها چنین روایت میکند: «بعد سال اول دانشگاه که شروع کردم کتابهای شریعتی را خواندن، همه چیز عوض شد. دیگر به دین طور دیگری فکر میکردم.حال یک تشنه را داشتم. ولع عجیبی پیدا کرده بودم برای خواندن و فهمیدن. دوست داشتم همه چیزم بر اساس اسلام باشد؛ نفس کشیدنم، زندگی کردنم. سال دوم دیگر سفت و سخت مذهبی شدم؛ روسری بستم و شدم محجبه؛ مانتو تا سر زانو، روسریهای بزرگ که گره میزدیم زیر گلویمان و شلوار لی»[32]. طرح شدن این تیپ و پوشش جدید در دانشگاه که محیط نخبگانی و انتلکتی به حساب میآمد نوعی از «فضیلتمندی» را نیز برای حجاب به ارمغان آورد. در سال منتهی به انقلاب اسلامی 1357 درک کنشگران محجبه دانشگاهی از خودشان و درک جامعه این بود که این پوشش جدید نه تنها از روی اختیار است و با جبر سنتهای اجتماعی همراه نیست، بلکه از روی دانایی و اندیشه انتخاب شده است.
دانشجویان مسلمان چادری و محجبه برای جاانداختن این شکل از پوشش در دانشگاه مبارزه کردند. بر عهده گرفتن فعالیتهای تشکلی و سیاسی در محیط دانشگاه تا تببین پوشش و رفتارشان برای همکلاسیها و اساتید اقداماتی بود تا نشان دهند که پوشش جدیدشان یک انتخاب کنشمندانه بوده است. گویاترین بیانی که میتوان جمع سه عنصر «بازاندیشانه بودن» و «فضیلتمندی» و «امکانبخشی و توفیق در زندگی اجتماعی» حجاب و پوشش جدید را در آن مشاهده کرد را در مصاحبه خانم ف. ت دانشجوی جغرافیای دانشگاه تهران میخوانیم: «گاهی با مانتو و روسری پوشیده و گاهی با حجاب کامل [چادر و مانتو و روسری] میرفتم دانشگاه. مثلاً کنفرانس داشتم چادرم را میگذاشتم روی صندلی میرفتم پشت تریبون کنفرانس میدادم. عمداً چادرم را برمیداشتم. با اینکار میتوانستیم به بچهها ثابت کنیم با چادر میشود همه کار کرد، قرار میگذاشتیم میرفتیم کوه، من حتماً کوه را با چادر میرفتم. میرفتیم همین منطقه درکه تهران. قشنگ بیحجابها عقب میماندند. فکر میکردند من با چادر نفس نفس میزنم و مثلاً اهل ورزش و پیادهروی نیستم. کولههایشان را من میگرفتم. درنظرم این طور میآمد که دارم به نوعی از اسلام دفاع میکنم. حس اینجوری داشتم که اینها خیال نکنند من یک مذهبی بسته و مقلد مامانم و مامان بزرگم و بیبیجونم هستم و چادر را از آنها به ارث بردم و انتخاب نکردم»[33].
بهتدریج این تیپ محجبه جدید به نهضت انقلابی هم پیوند خورد و حتی توانست مد و پوشش نمادین فعالان انقلابی شود.[34] در سال 56 و 57 تیپ محجبه-چادری جدید چنان نمادین شده و خود را از چادری سنتی-مذهبی جدا کرده بود که نیروهای امنیتی و مردم هم زنان و دختران این شمایل جدید را مساوی نزدیکی فرد به فعالیت سیاسی و مبارزاتی در نظر میگرفتند.[35] ترکیب چادر و مانتو و کفش کتانی و یا روسری بزرگ و مانتوهای نسبتاً بلند سمبل زن انقلابی شده بود خانم ف.ع دانشجوی تشکلی آن سالها این نمادین شدن حجاب را چنین شرح میدهد: «تیپهامون تقریبا مشخص بود، یعنی راحت ساواک شناسایی میکرد، چون چادری خب! چادر مشکی خیلی کم بود اون موقع چادر گلدار بود مدل روسری پوشیدنهامون این شکلی بود، در صورتی که اون موقع رسم نبود زیر چادر روسری بپوشن چادر خالی میپوشیدن، به خصوص کفشهای کتونیمون چون دائم لازم میشد فرار کنیم و بدویم همیشه کفش کتونی، تقریبا دیگه اونایی که تو ساواک بودن استاد شده بودن میدونستن که تیپها چطوریه، و به هر صورت ما نمیتونستیم چادر رو دراریم نه میتونیتم روسری رو چون دائم چادر باز و بسته میشد و یه موقع هم نیاز میشد کاری بکنیم و خوب کفشها هم خوب نیازمون بود. [36]
نتیجهگیری: تولد تصویر جدیدی از حجاب
کلیات تصویری که از حجاب درخاطرات و مصاحبهها بر میآید را میتوان چنین ترسیم کرد: حجاب و چادر در فضای اجتماعی منتهی به انقلاب اسلامی هویتیابی جدیدی را آغاز کرد و دانشجویان و اقشار نخبه جامعه آن را بهعنوان یک کنش بازاندیشانه برگزیدند. حجاب اسلامی (شرعی) بهعنوان کنشی دینمدارانه، اقبال عمومی و اعتبار اجتماعی چندانی نداشت و همین فقدان سرمایه اجتماعی و فرهنگی نمادین، برخی طرفداران حجاب را به بازسازی آن واداشت. بخش عمدهای از این فقدان اعتبار حجاب بهعنوان یک کنش مقبول و در عین حال روزآمد و مطابق با زمانه، محصول سیاستهای فرهنگی- اجتماعی حکومت پهلوی دوم بود. این سیاستها که عقبهای دورتر در زمان پهلوی اول داشتند، فاهمه عمومی درباره حجاب را دستکاری کردند. بخشی از این دستکاری با اتکا به ابزارهای قانونی و رسمی صورت گرفت و بخشی دیگر متکی به فضاسازی رسانهای و شکلدادن حوزه عمومی ضدحجاب بود. آنچنان که بخشهایی از جامعه این سیاستها را پذیرفت و درونی و نهادینه کرد. پذیرش عمومی در کنار سیاستهای انضباطی و کنترلی باعث رنجش و آزار در اقشاری شد که تمایل به رعایت حجاب و به ویژه پوشش چادر داشتند. این رنج تنها زمانی کاهش یافت که حجاب و چادر توانست در پسزمینه انقلاب اجتماعی سیاسی 1357 به یک مُد و هنجار «فضیلتمند» و «عقلانی» و «روزآمد» همراه با حس کامیابی تبدیل شود.
[1]. اولین بار محمدرضا جلاییپور فعال سیاسی – دانشگاهی اصلاحطلب این پویش را در فضای مجازی راه اندازی کرد. پوییشی که تلاش داشت محجبهها ر ا از سیاست حجاب در جمهوری اسلامی ناراضی نشان دهد و سیاست حجاب را عامل رنجش و ناامنی روانی قشر محجبه معرفی کند.
[2] . آیتالله سید محمدجواد علوی بروجردی تولیت مسجد اعظم قم در توییتر با اشاره به تضعیف رابطه روحانیت و جوانان تعریضی هم به مسئله حجاب [در گذشته و مقایسه با زمان حاضر] میزنند و تاکید بر [اجبار] بر حجاب را ظاهری میدانند، آن هم در حالی که عقاید اسلامی جوانان از بین رفته است. به نقل از اعتماد آنلاین 15 اردیبهشت 1402، کد خبر: 611221.
[3]. تئوری زمینهای روشی پژوهشی استقرایی و اکتشافی در علوم اجتماعی و انسانی است که به پژوهشگران در حوزه های موضوعی گوناگون امکان می دهد تا به جای اتکا به تئوری های موجود، خود به تدوین تئوری اقدام کند. این تئوری به شکل نظام مند و بر اساس داده های واقعی تدوین می شود. این روش در مواردی کاربرد دارد که دانش ما در آن زمینه ها محدود است.
[4] . مصاحبه نگارنده با خانم آ.ع ، 1400.
[5] . فکوری به روایت همسر شهید،َ زهرا مشتاق، تهران: نشر روایت فتح،1386، صفحه 45.
[6] . همان.
[7]. خانم مربی؛ خاطرات شفاهی سعیده صدیقزاده به کوشش مرضیه ذاکری، تهران: نشر راهیار، چاپ دوم، 1398، صفحه 52.
[8] . شریعتی، زهره (1383). کلاهدوز به روایت همسر شهید، تهران: روایت فتح، چاپ اول، صفحه 34.
[9]. مصاحبه نگارنده با خانم ز. ش، 1401.
[10]. مصاحبه نگارنده با خانم پ. ت، 1401.
[11]. دختر تبریز؛ خاطرات صدیقه صارمی، به کوشش هدی مهدیزاد، تهران: انتشارات راهیار، چاپ دوم، 1398، صفحه 24.
[12]. همان: صفحه 38.
[13]. مصاحبه نگارنده با خانم ز.ش، 1401.
[14]. همان.
[15]. گوهر صبر؛ خاطرات گوهرالشریعه دستغیب، به کوشش طیبه پازوکی، تهران: انتشارات سوره مهر، چاپ اول، 1398، صفحه 128.
[16]. بوردا (Burda) مجله آلمانی مُد و لباس بود که از سال 1950 میلادی در بسیاری از کشورهای جهان توزیع میشد.
[17]. زن روز مجلهای از گروه نشریات روزنامهی کیهان بود که دربارهٔ مدلهای لباس زنانه، اخبار زنان، پزشکی، عکس، سرگرمی، کودکان، هنرپیشهها، تاریخچهٔ لباس از اوایل دهه 1340 منتشر میشد. زن روز پیش از انقلاب اسلامی و بعد از تصویب و اجرای سیاستهای موسوم به انقلاب شاه و ملت عملاً پرچمدار مدرنیسم اجتماعی در مطبوعات بود.
[18]. شازده حمام؛ خاطرات محمدحسین پاپلی یزدی،جلد سوم، مشهد: نشر پاپلی، گوتنبرگ، چاپ یازدهم، صفحه 121.
[19]. مراسمی که مجله زنروز از سال 1345 به تاسی از مراسم «دوشیزه جهان» در ایران برگزار کرد و سعی میکرد الگوهای زن متجدد را به دختران ایرانی معرفی کند. الگوهای که نام و هویتشان حول زیبایی و مُد و رسانه برجسته شده بود.
[20]. کشاکش دولت و نیروهای مذهبی در مورد قوانین و جایگاه زنان در دوره پهلوی دوم؛ مطالعه موردی مجله «زن روز» در دهه چهل و پنجاه، مجله پژوهشهای تاریخی ایران و اسلام، شماره 11، زمستان، صفحه 21.
[21]. پازوکی، صفحه 176.
[22]. بابایی به روایت همسر شهید، به کوشش علی مرج تهران: روایت فتح، 1381، چاپ دوم، صفحه 23.
[23]. مصاحبه نگارنده با خانم م.ا، 1400.
[24]. ذاکری، صفحه 151.
[25]. استادی داشتیم که اهل فارس و قد بلندی داشت. ایشان «زبان پهلوی» را از کتاب درخت آسوریک به ما درس میداد و شدیداً با حجاب مخالف بود. او هر وقت وارد کلاس میشد تا چشمش به من و خانم امین میافتاد که روسری سرمان بود، با لحن تمسخرآمیزی میگفت «مسجد بودید؟! شما روضه بودید؟!» به نقل از خاطرات گوهرالشریعه دستغیب، گوهر صبر، نشر سوره مهر، صفحه 125.
[26]. مهدیزاد، صفحه 64.
[27] . پازوکی، صفحه 135.
[28]. شریعتی، صفحه 34.
[29]. پازوکی، صفحه 150.
[30]. شریعتی، صفحه 14.
[31]. مصاحبه نگارنده با خانم ز.ش، 1401.
[32]. حمید باکری به روایت فاطمه امیرانی، به کوشش حبیبه جعفریان، تهران: نشر روایت فتح، 1398،چاپ هجدهم، صفحه 14.
[33]. مصاحبه نگارنده با خانم ف. ت، 1401.
[34] . شهید داوودآبادی به روایت همسر، به کوشش زهرا مهرآبادی، تهران: نشر روایت فتح، 1396، صفحه 30.
[35]. مهدیزاد، صفحه 47.
پروژه مهندسیشده اجتماعی - امنیتی که در رابطه با حجاب از ابتدای تابستان 1401 در ایران کلید خورد و در نهایت به بلوای «زن زندگی آزادی» ختم شد، پازلهای متنوع و پیچیدهای را کنار هم داشت. این پروژه در کنار قطعاتی که برای تودههای خاکستری دیده شده بود تا حجاب را در نظر آنان از ماهیت سیاسی و دینی خود خارج کند و آن را بخشی از مزاحمتهای یک حکومت سرکوبگر برای زندگی روزمره مردم و بدن زنان بازنمایی کند، بخشهای دیگری نیز داشت. بخش مهمی از این طراحی، تغییر فاهمه عمومی درباره حجاب در دوره حکومت جمهوری اسلامی بود. آنچنان که حتی باورمندان و متدینان هم، سازوکارهای انتظامی، قانونی و حتی گفتمان حجاب در جمهوری اسلامی را مختلکننده زیست روزمره محجبانه خود بیابند و تداوم تمسک به حجاب در ساحت قانون را «رنجآور» بدانند. از پویشهای «نه به حجاب اجباری» و «من محجبهام، اما با گشتارشاد مخالفم»[1] که در ابتدای این مسیر طراحی شد تا نظرات برخی نخبگان و سیاسیون در باب حجاب در دوگانه بیاعتقادی جوانان به اصل دین و اجبار حکومت به ظاهر دین،[2] همه در این خط داستانی معنادار شدند.
در روایت «رنج حجاب در دوره جمهوری اسلامی» داستان حجاب این گونه بهپیش کشیده میشد: دورهای بوده است که مردم معتقد به اصل و اساس دین و دیانت بودند و به آن باور کامل داشتند و همچنین در آن زمانه عدهای مردم (متدینان) از روی اختیار باحجاب و عدهای دیگر (عامه مردم) از روی اختیار بیحجاب بودند. اما از قضای حادثه، انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی پیش میآید. از یک سو حجاب اجباری بنیادهای دینداری عوامِ شلحجاب را از بین میبرد و از سوی دیگر محجبهها را در زحمت و تنگنا میاندازد و حجاب نیز از سکه و اعتبار میافتد.
اینجا گذشته [تاریخ]، به مثابه معنادارکننده لحظه اکنون به پیش کشیده میشود. به نحو ضمنی در نزد مردم و به نحوی آشکار در نزد رسانههای برساختکننده رنج حجاب در دوره جمهوری اسلامی، یک تصویر تاریخی حاضر میشود: تصویر حجاب در دوره پهلوی دوم و مقایسه آن با تصویر حجاب در زمانه حاضر. دورهای که ظاهراً با حجاب و بیحجاب بدون مداخله و آزار نظام سیاسی در کنار هم در جامعه حاضر میشدند. هنجار حجاب نیز بهعنوان رفتار بخشهای مذهبی جامعه مقبولیت و محبوبیت داشته یا دستکم انتخابی رنجآور قلمداد نمیشده است. دورهای تاریخی که نه خبر از اجبارهای تجددطلبانه و خشونتآمیز رضاحانی نظیر قانون کشف حجاب بود و نه نشانی از التزامات شرعی و سامانههای قانونی جمهوری اسلامی داشت. فانتزی هم در کنار تاریخ به میدان میآید. در شبکههای اجتماعی و رسانهها عکسهایی از مادران و مادربزرگها با چادرهای گلگلی در کنار دختران و نوههایشان با مینیژوب و پیراهنهای آستینکوتاه تکثیر میشود. عکسهایی که زیست روزمره و عادی و بیچالش زنان چادری را در کنار خانمهای سانتیمانتال و آلامد دهه 40 و 50 به نمایش میگذارد. انصافاً هم صحنههای رمانتیکی است و دل هر بنیبشرِ مذهبی و لامذهبی برای لمس چنین روزهایی غنج میزند! اما آیا واقعا چنین تصویری واقعی و رئال بوده است؟ حاضر کردن تصویری تاریخی که در آن حجاب باارزش و فضیلتمند و محجبه بودن کنشی عقلانی و عزتمندانه است باید ردی در تاریخ اجتماعی معاصر داشته باشد. برای اینکه چنین تصویری را به بوته نقد و آزمون بکشیم، چارهای جز این نداریم که سراغ منابع و دادههای دست اول سالهای پیش از انقلاب برویم. مهمترین منابع برای واکاوی این تصویر، خاطرات و مصاحبههای تاریخ شفاهی است. در این جستار سعی خواهیم کرد تصویر حجاب در فرهنگ عمومی و از منظر تودههای جامعه ایران در دهه 40 و 50 و سیر تطورات آن تا انقلاب اسلامی را ترسیم کنیم تا ببینیم وضع حجاب و محجبهها در جامعه دوران پهلوی چگونه بوده است و آن واقعیت با تصویر برساخته امروز چه تفاوت هایی دارد.
نوشتار حاضر گزارشی از فصل «حجاب و پوشش» از رسالهای دانشگاهی با موضوع «دینداری در زندگی روزمره مردم ایران در دو دهه پایانی پهلوی دوم» از نویسنده همین جستار است. رسالهای که با اتکا به خاطرات و زندگینامهها و مصاحبههای تاریخ شفاهی، بخشی از زندگی روزمره مردم را در سالهای 1340 تا 1356 مورد پژوهش قرار داده و با روش تئوری زمینهای ( Grounded theory)[3] تالیف شده است. در مرحله اول 63 کتاب خاطره و تاریخ شفاهی مورد بررسی قرار گرفته است. در گام بعدی برای جبران خلأها و سوگیریهای احتمالی خاطرات، 12 مصاحبه مستقل با موضوع تحقیق از افرادی که آن سالها را درک کرده بودند، به آن اضافه شد.
این یادداشت در «شماره سوم مجله سوره» منتشر شده است.
نهچندان عمومی و نه چندان تخطیناپذیر
از زندگینامهها و مصاحبههای افرادی که درباره تجارب خود در این دوره سخن گفتهاند وضعی پارادوکسیکال ترسیم میشود که میتوان آن را در بهترین بیان بهصورت «هم رومی روم و هم زنگی زنگ» تعبیر کرد. افراد، نداشتن حجاب و پوشش را مانع دینداری نمیدانستند درعینحال متوجه این نکته بودهاند که صورتی خالص و شرعی از حجاب در متن دین وجود دارد. اما رعایت این صورت شرعی حجاب جزو هسته سخت عقاید و زندگی دینی محسوب نمیشده است. پس امکان این را داشتند که گزینشی و دلبخواهانه با آن برخورد کنند. بهعبارتدیگر، در فاهمه عمومی اینطور ادراک میشد که برای دیندار بودن کامل باید حجاب هم داشت، اما نداشتن حجاب (پوشاندن سر و بدن) هم لزوماً نشانگر بیدینی نبود.
خانم آ. ع. ۶۶ساله ساکن قم که آن سالها در خانوادهای طبقه متوسط در تهران زندگی میکرده، این رویکرد گزینشی افراد و نسبت حجاب با کلیت احکام دینی را چنین روایت میکند: «یادم است دبیرستان که میرفتم، مثلاً یک روز روزه میگرفتم. آن روز روسری سر میکردم و میرفتم مدرسه. آن موقع همه میفهمیدند که مثلاً ما روزهایم. یعنی نشانهاش بود. فرداش که روزه نمیگرفتیم دیگر روسری هم سر نمیکردیم. اینجوری بود»[4].
این وضعیت سهلگیرانه و نگاه عرفی در رعایت حجاب (نداشتن روسری) در عین تقید به سایر آموزههای مذهبی سبب شده بود که رعایت حجاب شرعی از سوی فرد، او را در پایگاههای اجتماعی خاص با ریشههای مذهبی یا سنتی طبقهبندی کرده و باعث تمایز او در جامعه شود. حتی در میان خانوادههای نیروهای ارتشی که در زمان پهلوی جزو نیروهای اجتماعی ارگانیک حاکمیت وقت محسوب میشدند نیز شاهد این تعارضها و شیوههای کنارآمدن مردم عادی با این روایتها هستیم: «همسرم میگفت: "ژیلا؛ دوست دارم یک روسری روی سرت بگذاری". از حجاب بدم نمیآمد. اما دوست نداشتم دیگران پشت سرم بگویند "ژیلا را نگاه کن، چطوری شده!" من نماز میخواندم، از همان زمان دختری. خانم جان زن مؤمنی بود، خودش نمازخواندن را یادم داده بود»[5]
روشنترین برداشتی که ادراک عمومی در سالهای دهه 40 و 50 پیدا کرد این بود: رعایت حجاب خیلی عملمومنانهای[مقدسمابانهای] به حساب نمیآمد و بیحجابی هم به معنای خروج از دین نبود. گویی افراد بیشتر تمایل داشتند حجاب را در شمار سنت ارزیابی کنند تا یک فعل دینی[مقدس]. اما دریافتهایی ما از مصاحبهها در همینجا متوقف نمیماند، به نظر میرسد که همین سنت نیمبند [حجاب] در مقابل مدرنیسم اجتماعی و ضرورت حضور زنان در جامعه مدام باید مورد تجدید نظر قرار میگرفت و عموماً نیز عقبنشینی میکرد.
اما از ازآنجاییکه حضور اجتماعی زنان در محیطهای آموزشی و اداری پذیرفته شده نبود، هنجار دینی پوشش و حجاب از جانب تودهها با انگارههایی چون روزآمد بودن، پیشرفت و روشنفکر بودن مورد تجدیدنظر قرار میگرفت. به نظر میرسد که بهجز خانوادههای متشرع با پایگاه اجتماعی خاص نظیر روحانیت، در بسیاری خانوادههای دیگر همان مادربزرگها و مادرها و پدران تنظیمگر حجاب از مرزهای صُلب و سخت پوششِ مذهبی میکاستند و برای بیحجابی و بدحجابی انواع توجیهات متنوع به کار میبردند و سهل از کنار آن میگذشتند. با احتیاط میتوان گفت که در آن سالها هنجار حجاب در دینداری عامه به جای تنظیم مرزهای خود با شرع، روزبهروز باید خود را با مقتضیات زمان و جو اجتماعی ضدحجاب و مد روز تطبیق میداد.[6] در مجموع تصویر مقبولی که بین خانوادهها و نهادهای اجتماعی مورد توافق قرار گرفته بود این چنین بود: حجاب یک خیر مذهبی است، اما بیحجابی یک شر اخلاقی نیست، پس میتوان گاه به گاه به واسطه ضرورتهای جامعه جدید از آن عقب نشست.
بیحجابی؛ عرف شبهقانونی و معتبر
سازندگان تصویر حجاب در دوره پهلوی دوم فقط مردم و نهادهای برآمده از جامعه نبودند. حکومت پهلوی دوم نیز سعی میکرد تصویر مطلوب خود را از پوشش زن در قالب سیاستگذاریهای هدفمندی پیگیری کند. سیاستهایی که با توسل به مجموعهای از «سازوکارهای محدودساز و سلبی شبهقانونی» در فضاهای عمومی دولتی در اداره و مدرسه و دانشگاه و نیز رسانه اعمال میشد.
سازوکارهای شبهقانونی محدودکننده حجاب اسلامی در حوزه عمومی را آنچنان که افراد در خاطرات و زندگینامههایشان به آن اشاره کردهاند، اینگونه میتوان بر شمرد: 1. عدم امکان شرکت در مسابقات ورزشی با حجاب[7]؛ 2. الزام به بیحجابی در مراسمهای دولتی و جشنها و مناسک اداری[8] ؛ 3. محدودیت در ارائه خدمات اجتماعی شهری به افراد با حجاب نظیر ارائه گواهینامه به خانمها با عکس محجبه؛ 4. محدودیت برای خانمهای با حجاب در مراکز خرید دولتی و خصوصی و فروشگاههای مدرن[9] ؛ اعمال محدویت برای تحصیل دختران باحجاب در مدارس دولتی؛ این سیاست به ویژه از سال 56 و احساس خطر حکومت پهلوی از نیروهای مذهبی و کنشگران سیاسی محجبه شدت بیشتری گرفت. از همه مهمتر 6. حذف موقعیتهای شغلی و از دست دادن فرصت برابر حرفهای در محیطهای کاری.
هر چند نرخ پایین تحصیلات دانشگاهی و اشتغال زنان این محدودیتها را به مسئله اجتماعی حادی بدل نکرده بود، اما به لحاظ نمادین ممنوعیت - نوشته و نانوشته- استخدام افراد محجبه این پیام را برای زنان و دختران داشت: اگر تمایل دارید در جامعه پیشرفت کنید، باید حجاب را کنار بگذارید. این ممنوعیت آنچنان الزامآور بود که حتی نخبگان و دانشآموختگان دانشگاهی به خاطر رعایت پوشش اسلامی از چرخه رقابت علمی و اداری حذف میشدند؛ خانم پ. ت 71 ساله در مصاحبه با نگارنده به این مسئله اشاره میکند. او که در سال 54 تا 56 دوره کارشناسی ارشدش را در یک پژوهشکده معتبر علمی در تهران گذرانده و رتبه اول رشته تاریخ را کسب کرده بود، امتیاز استخدام که در آییننامهها مختص رتبههای اول در آن پژوهشکده بود را به دلیل رعایت حجاب اسلامی از دست میدهد.[10] نکته مهم در مورد قوانین علیه حجاب این بود که این قوانین محدودکننده، تا پیش از سال 56 در رسانههای رسمی تصریح و تبلیغ نمیشد اما نانوشتهها و ناگفتههایی الزامآور و اجبارآمیزی بودند که تخطی از آنها ممکن نبود.
حجاب؛ بیگانهای در سرزمینی جدید (مدرسه، دانشگاه، خیابان)
پس از این شبهقانونها، فضاهای عمومی و رسانهای بیشترین نقش و تأثیر را در سازوبرگهای سیاستی اعمال بیحجابی از سوی دولت بر عهده داشتند. مهمترین چالشی که برای تصویر زن و دختر محجبه در محیطهای عمومی دولتی شامل مدارس و دانشگاه و پایگاههای نظامی اداری وجود داشت، تأکید حاکمیت برای ترویج بیحجابی در فرآیند آموزش و نیز انجام مناسک اداری بهعنوان یک هنجار پذیرفته شده بود. در طرف مقابل هم تلقی رایج خانوادههای مذهبی و سنتی از این محیطها و هنجارهایش، فضایی برای هتک حرمت و بیعفتی دختران و زنان بود.
صدیقه صارمی که سالهای نوجوانیاش در تبریز و در میانه دهه 40 را برای فائق آمدن بر تضاد میان مدرسه مروج بیحجابی و خانواده مخالف تحصیل سپری کرده است این چالش را به روشنی روایت میکند: «پدرم از مذهبیهای سنتگرا بود. وقتی من به سن مدرسه رفتن رسیدم، فضای فرهنگی مدرسهها آشفته و بیحسابکتاب بود. بیحجابی هم که رسم عادی مدارس بود. بعضی از روحانیون، حضور بدون حجاب دخترها را در مدرسهها، غیرشرعی میدانستند، با اینکه خواهر اول و سومم تا کلاس چهارم خوانده بودند، اما پدر اجازه نداد من به موقع برای مدرسه ثبتنام کنم. بنابراین تا هشتسالگی اجازه مدرسه رفتن پیدا نکرده بودم. خانم مهآبادی، مدیر دبستان بیهقی از آشناهای خانوادگی ما بود. بهزور پدر را راضی کرد تا اجازه بدهد بروم مدرسه. اینطوری شد که با دوسال تأخیر، دوره ابتدایی را شروع کردم».[11]
همین چالش برای او تا دوره دبیرستان در دهه 50 نیز ادامه پیدا میکند و مشکلات جدیدی برایش به همراه میآورد: «بهغیر از درسهای زیستشناسی و ادبیات، بقیه درسهایمان را آقایان تدریس میکردند. معمولاً ردیف آخر کلاس مینشستم تا زیاد جلوی چشم نباشم. تقریباً یک ماه و نیم از شروع مدرسه میگذشت که یک روز خانم مدیر من را به اتاقش خواست و پرسید: "چرا توی کلاس روسری سرت میکنی؟" شاید خواست خدا بود که یک دفعه این جمله در زبانم چرخید و گفتم: "موهای سرم مشکل دارد. با روسری راحتترم". دوباره با تأکید پرسید: "بیماری پوستی داری؟" جواب دادم: "بله. بله. پیش دوستانم خجالت میکشم. برای همین بعضیوقتیها روسری سرم میکنم"»[12].
این حس بیگانگی و نامتعارف بودن حجاب در محیطهای دانشگاهی و علمی بسیار پررنگتر بود. خانم ز. ش سالهای حضور خود در دانشگاه به عنوان یک محجبه را همچون «یک بیگانه در سرزمین جدید» میداند و در مصاحبه با نگارنده چنین میگوید: «نقطه اوج تضاد یک فرد مذهبی با محیط آن زمان بیشتر دانشگاه بود. برای ورود به دانشگاه یک جشن آغاز سال تحصیلی گذاشتند، نخست وزیر هویدا و وزیر وقت آمدند آنجا برای ما سخنرانی کردند. در آن محیط خانمهای باحجاب و چادری خیلی خیلی کم بودند. غیر از خودم کسی را ندیدم که باحجاب باشد. چون همه دانشجوها شرکت نکرده بودند ولی خلاصه تعداد ما بسیار معدود بود. بعد ایشان آمدند سخنرانی کردند. ایشان وسط صحبتهایش گفت که شما دیگر بچه نیستید و بزرگ شدید و باید با هم ارتباط داشته باشید. منظورش ارتباط دختر با پسر بود. مثلاً باهم تعامل داشته باشید و تشویق میکردند ما برنامههای مختلف میگذاریم. کاخ جوانانی که درست کردند هم همین بود». [13]
سیاست تبلیغی علیه حجاب از سوی حکومت پهلوی در حوزههای عمومی مثل دانشگاه و ادارات دولتی چنان پررنگ بود که این تصور برای بسیاری از خانوادههای مذهبی پیشآورده بود که اصلاً امکان ورود دختر و زن محجبه به دانشگاه با حفظ حجاب و عفت ممتنع است. حتی برخی خانوادهها گمان میکردند نهادهای آموزشی و اداری مانع حضور فیزیکی دختران محجبه به دانشگاه میشوند و آنها سر کلاس درس هم نمیتوانند بنشینند.[14]
شهروندانی که با سوادتر و آگاهتر به قوانین بودند میدانستند که تصریح مشخص و قانونی برای منع ورود محجبهها در دانشگاه وجود ندارد اما باز هم تصویر حجاب در دانشگاه برایشان ناخوشایند و مایه نگرانی بود.خانم گوهر دستغیب که در سالهای دهه 50 معلم مدرسه دخترانه علوی اسلامی در تهران بوده است، این نگرانی را درخاطراتش اینگونه بازتاب میدهد: «آن سالها هر چقدر حجاب و پوشیدن چادر اشکال داشت، پوشیدن لباس نامناسب آن هم در محیط دانشگاه کاملاً آزاد بود و هیچ منعی برایش وجود نداشت. اکثر دخترها با لباسهای نامناسب که در شبنشینیها و مهمانیها میپوشیدند و به اصطلاح مد روز بود، سر کلاس حاضر میشدند، آنهم در کلاسهای شلوغ و پرجمعیتی که دختر و پسر با هم بودند و وضعیت آنقدر نگران کننده بود که من و آقای اسدی [همسرم] به این نتیجه رسیدیم، دخترمان زهرا بعد از گرفتن دیپلم اول شوهر کند، بعد اگر خواست درسش را ادامه بدهد. این نابسامانی اجتماعی، حتی برای خانوادههایی که هم تقیدات مذهبی کمتری داشتند، نگران کننده بود. یکبار با یکی از یکی دوستانم راجعبه همین موضوع مشغول صحبت بودم و داشتم به او میگفتم من تا دخترم شوهر نکند، نمیگذارم برود دانشگاه که خانمی حرفم را شنید و گفت: راست میگویی واقعاً وضع نامناسبی است! او بیحجاب بود؛ اما معلوم بود تقیداتی دارد و نگران است».[15]
این سیاست فرهنگی چنان سیطره داشت و مسلط بود که حتی زنانی که در چارچوبهای سنتی و مذهبی نیز زندگی میکردند و جامعهپذیر شده بودند، به طور ضمنی فهمیده بودند که روزآمد بودن و پیشرفت قهراً با ترک حجاب ممکن است؛ این مطلب را دخترِ حاجی بازاری سنتی ساکن محلات قدیم یزد هم دریافته بود که «زن و دختر الگو» دارای چه پوششی و چه تصویری است، اما چفت و بستهای اجتماعی خانوادگی به او اجازه فراروی از آن را نمیداد: پاپلی یزدی در خاطراتش مینویسد:«در آن زمان هنوز تلویزیون نبود. در خانه حاج آقا کسی رادیو گوش نمیداد. تنها وسیله ارتباطی که وارد خانه میشد، مجله زنروز و گاهی مجله تهران مصور بود. روزنامه اطلاعات و کیهان میآمد، فقط جدولش را حاجیآقا حل میکرد. بقیهاش به درد شیشه پاککردن، پوشاندن کف کمدها و روشنکردن تون حمام میخورد. یک «مجله بوردا»[16] هم هر شش ماه یکبار، سروکلهاش پیدا میشد. الگوهای دختران حاجیآقا، تصاویر «مجله زنروز»[17] بود. تصاویر مجلات قبل انقلاب الگوی خیلی از دخترها شده بود».[18]
تصویر زن و دختر مطلوب در دهه 40 و 50 که از سوی دولت و نهادها رسانههای وابسته به آن تبلیغ میشد نه تنها حجاب و پوشش جایی نداشت بلکه از بیحجابی عرف جامعه نیز چند گام جلوتر بود. تصویر زن روز و دختر شایسته[19] بیحجاب و آلامد بود. روزنامهها و مطبوعات رسمی و عامهپسند، سینما و موسیقی پاپ و ستارههایش و بعدتر در دهه ،50 تلویزیون ملی تصویر ایدهآل و مطبوع زن ایرانی را با بیحجابی برمیساختند.[20]
رنج حجاب
اعمال این سیاستهای تبلیغی علیه حجاب در جامعه با پذیرش کامل همراه نبود و موجب انواع آزار اجتماعی و رنج برای بخشهایی از مردم میشد. رنجهایی که گاه نهفته و گاه آشکار بود، گاه تبدیل به انگاره و هنجار پذیرفته اجتماعی شده بود و گاه بهصورت موردی بود. پارهای اوقات رنج به فرد اعمال میشد و زمانی این رنج به قشر و هویت فرهنگی گروهی از افراد تعلق میگرفت.
آنچنان که از مصاحبهّها و خاطرات بر میآید رنجهای فردی ناشی از حجاب داشتن و تلاقی آن با سیاست فرهنگی و اجتماعی ضد حجاب معمولاً در آزارهای زبانی متمرکز بود؛ آزارهای زبانی چون: 1. مَتلکپرانی به باحجابها در مدرسه که معمولاً در میان اقشار فرودست رواج داشت. 2. تمسخر و تابوسازی از حجاب و پوشش اسلامی که بیشتر در دانشگاه اعمال میشد، اما در مدارس و کوی و برزن هم دیده میشد.
اصطلاحاتی نظیر «کلاغسیاه» که به دختران محجبه در مدارس توسط برخی پسران نسبت داده میشد در دسته متلکپرانی جای میگرفت. برچسبهایی که احساس نارضایتی و حس ناخوشایند از داشتن حجاب را در دختران نوجوان و دبیرستانی در پیداشت.[21] «امّلی یا امّل بودن» میتوانست صفت کسانی باشد که لباسهای بلند و جوراب میپوشیدند و آرایش و پیرایش مد روز نداشتند.حتی آنهایی که حجاب و پوشش سر نداشتند نیز ممکن بود به این نام خوانده شوند.[22]
یکی دیگر از سازوکارهای اجتماعی برای تمسخر هنجار حجاب متصلکردن رعایت پوشش به یکطور نقص بدنی و ظاهری و نداشتن زیبایی بود. امری که برای دختران دانشآموز و دانشجو بسیار آزاردهنده مینمود. بهکرات این عبارت در خاطرات و زندگینامهها روایت شده است که محجبهها از سوی معلمان و اساتید با لحن جدی یا شوخی به «کچلی و بیماری پوستی» و «نداشتن موی زیبا» متهم میشدند تا آنجا که گاه خود دانشآموزان و دانشجویان محجبه داوطلبانه پذیرای این اتهام و نقص میشدند تا از تبعات درگیری و چالش با مدیران و اساتید و نظامآموزشی در امان باشند و تنها دخترانی از خانوادههایی با صبغه و سابقه مذهبی و ایدئولوژیک سعی میکردند برای پوشش خود زمینه و دلالتهای اعتقادی تدارک ببینند.[23] امری که مستلزم نوعی مبارزه و چالش با هنجارها و ساختارهای مرسوم و متعارف ضد حجاب بود. سعیده صدیقزاده که در سالهای ابتدایی دهه 50 در دبیرستان نظام وفا در مشهد تحصیل میکرده است رنج حاصل از این برچسب را اینگونه روایت میکند:«آن موقع لباس فرممان بلوز زردی بود با سارافون طوسی و باید جوراب ضخیم میپوشیدیم. همه موهایشان را میزامپلی میکردند و پایین موهایشان را میپیچدند. من روسری بزرگی داشتم و تا روی پیشانیام را میپوشاندم. چند نفر دیگر هم بودند که روسری معمولی سرشان میکردند، یعنی روسریهایشان کوچکتر بود. یک روز دبیر جغرافیمان که مرد بود، من را صدا کرد توی دفتر. گفت: یک سوال میکنم راستش را بگو. من قول میدهم به کسی نگویم. بگو ببینم تو کچلی که این جوری روسریات را میبندی؟ سوالش خیلی تحقیرآمیز بود. آن هم برای دختری در آن سن. با ناراحتی گفتم: نه آقا! من کچل نیستم. به خاطر اعتقادم میپوشم».[24]
دسته مهمتر و فراوانتر از رنجهای تحمیلشده به زنان و دختران باحجاب در سالهای دهه 40 و 50، رنجهایی بود که بهصورت جمعی و در قالب هنجار و انگاره اجتماعی اعمال میشد؛ برخی از شاخصترین آنها عبارت بودند از:
- متهم شدن به عقبماندگی فرهنگی و کهنگی و سنتی و متحجر بودن[25].
- انزوای اجتماعی و دورکردن (خواسته یا ناخواسته) فرد محجبه از فعالیتهای جمعی تحصیلی یا شغلی؛
- گاه تنبیه یا اجرای اقدامات انضباطی برای کسانی که محجبه به مدرسه و دانشگاه میآمدند.
معمولاً در تاریخنگاریهای فرهنگی و اجتماعی دوره پهلوی دوم به ابعاد خشونتآمیز سیاستهای اجتماعی ضدحجاب توجه نمیشد. حال آنکه این سیاستها چنان با قدرت و جدیت در جامعه پیگیری می شد که کاملاً در ذهن و زبان و رفتار مجریان آن تثبیت شده بود و حتی پس از فروپاشی سیاسی حکومت پهلوی هم مدتها طول کشید که این هنجار اجبارآمیز ضدحجاب از مدارس و دانشگاهها رخت بربندد. صدیقه صارمی که در سالهای دهه 50 در دبیرستانهای تبریز محصل بوده است، در خاطراتش به این رنج و خشونت اجتماعی تثبیت شده به خوبی اشاره میکند:
«امتحانات نهایی خرداد 1359 در دبیرستان مَهستی برگزار شد. سر امتحان فیزیک، مانتو و شلوار پوشیده بودم با یک روسری کرم رنگ. ناظر جلسه خانم علوی بود؛ با موهای مرتب شده و یک دست کت و دامن شیک. داشتم سوال چهارم را که تعریف قانون نیوتن بود جواب میدادم که خانم علوی مثل اجل معلق صاف آمد بالای سرم. خیلی پرمدعا گفت: «یا روسریات را باز میکنی یا جلسه امتحان را ترک کن!» عصبانی اما خندهکنان گفتم: «خانم! مثل اینکه حواستان نیست که یکونیم سال از انقلاب میگذرد. شما به روسری من چه کار داری؟!» بحث کردنم فایدهای نداشت. آخرش هم مجبور شدم ورقه را تحویل بدهم و جلسه را ترک کنم. البته در حد نمره قبولی یک چیزهایی نوشته بودم. بیرون که آمدم دیدم فقط من نیستم. بقیه بچههای محجبه هم از جسله اخراج شدهاند. این وضع البته خوشبختانه ادامه پیدا نکرد و بعد از مدتی حجاب بهعنوان نشانه اسلامی در مدارس جا افتاد.»[26]
نکته بااهمیت در مسئله رنج حجاب، برساخته شدن تصویر نازیبا و مندرس حجاب بود. تصویری که سیاستهای حکومت پهلوی دوم بهعنوان بخشی از مدرنیزم اجتماعی و نوسازی فرهنگی و در فرآیند جامعهپذیری کودکان و نوجوانان ایجاد می کرد. به همین دلیل بخشهایی از نوجوانان و جوانان که سوژه و خطاب این سیاستها بودند در موقعیت انفعالی و انکار هویت فرهنگی و خانوادگی خویش قرار میگرفتند. معلمی از مدارس دخترانه جنوب شهر تهران در دوره پهلوی دوم این موقعیت رنجآور و در عینحال دراماتیک را به برای ما به خوبی تصویر میکشد:
بهعنوان یک معلم «یکی دیگر از مسائل خیلی رنجآور برای من، این بود که بسیاری از بچهها به دلیل تبلیغات حکومت از اینکه مادرشان چادری بود، احساس حقارت میکردند. اگر یکوقت بر حسب اتفاق بعضی از آنها را با مادرشان در میدان ژاله یا دور و اطراف آن میدیدم و میپرسیدم: "خوبی؟! کجا میروی؟!" هول میشد و با خجالت میگفت: "خانم! دارم با کلفتمان میروم جایی!" میدانستم راست نمیگوید اما به روی او نمیآوردم و رد میشدم ولی بعد حتماً در یک فرصت مناسب با او صحبت میکردم و میگفتم: "عزت نفس داشته باش و برای مادرت احترام قائل شو"».[27]
برکشیدن حجاب بهمثابه یک انتخاب بازاندیشانه
اگر بخواهیم با اتکا به مصاحبهها و خاطرات پوشش زنان زندگی روزمره دهه 40 و 50 را تیپشناسی کنیم، بهنظرمیرسد «سیمای حجاب شرعی» و نیز حجاب به مثابه یک «لباس روزآمد» غایب است و پوشاندن سر و رعایت قواعد شرعی عمومیت و مقبولیت ندارد. پوشش چادر نیز در ردیف سنت و تیپی کهنه که زمان آن به سر آمده دستهبندی میشود. در مقابل بیحجابی (اعم از تیپ ساده و موقر تا زن روز) در میان عموم مردم مقبول بوده است. در چنین وضعیت فشار هنجاری، تیپهای چادری، چارهای جز این نداشتند که خود را در موقعیت فرودست ببینند و یا اگر از خانوادههای مذهبی بودند سعی میکردند با راهبردهایی با بیحجابی مقابله کنند.
راهبردهای مذهبیها برای مواجهه مسئله بیحجابی متنوع بودند؛ اما همه آنها به نوعی در یک چیز مشترک بودند؛ انفعال در مقابل ضرورت پیشرفت و تغییرات اجتماعی و امتناع از سازگاری حجاب با زمانه جدید.
روشهایی نظیر پنهانکردن حجاب در محیط آموزشی (دانشگاه و مدرسه) از مسئولان و سایر افراد، کنارهگیری از جمعهایی که احتمال داشت ناچار به کشف حجاب شوند نظیر مناسک و میهمانیهای اداری و رسمی و دولتی، شکلدادن مدارس خاص و مذهبی برای تحصیل دختران، ازدواج زودهنگام دختران و دورشدن از فضاهایی که بیم آن میرفت بیحجابی در آن رواج داشته باشد و نظایر آن، راههایی بودند که عموم مذهبیها در پیش میگرفتند تا از سیاست و جامعه ضدحجاب در امان باشند[28].
اما بهتدریج از اواسط دهه 50 شمسی و هر چه به فضای انقلابی نزدیک میشویم بخشهایی از بدنه مذهبی جامعه سعی کردند حجاب را بهعنوان یک تیپ و کنش مقبول که میتواند همگام با نیازهای روز جامعه حرکت کند مطرح کنند. آنها تلاش کردند نشان دهند که حجاب نه تنها مانع پیشرفت دختران و زنان در جامعه جدید و مقتضیاتش نیست، بلکه مزایای هم نسبت به فعالیت اجتماعی و تحصیلی بدون حجاب دارد. اولین نمونههای این نحو نگرش و اقدام که در خاطرات به آن اشاره میشود توزیع روسری و دعوت به حجاب توسط شهید آیتالله مطهری در دانشکده الهیات دانشگاه تهران انجام میشود.[29]
در خاطرات افراد محجبه بهجامانده از سالهای 55 تا 57 مکرر با رفتارهایی مواجه میشویم که فرد محجبه تلاش میکرده است ضمن مشارکت اجتماعی فعال، موفقیت و برتری خویش را با شمایل محجبه به اثبات اطرافیان و دوستانش برساند. محجبهای که در مدرسه و دانشگاه رتبه برتر میآورد و میتوانست در رقابت علمی بر صدر بنشیند، طبعاً پذیرش اجتماعی بیشتری را در برابر پوشش خود در حوزه عمومی برمیانگیزاند. زهرا موزرانی در خاطراتش به رابطه موفقیت تحصیلی و پذیرش حجاب چنین اشاره میکند: «آنزمان مدرسهها خیلی مذهبی نبود ... با اینکه مدیرمان خیلی روی برداشتن حجاب اصرار داشت، من و چند تا از بچهها چادر سرمان میکردیم. مدیر بیشتر وقتها سر صف تذکر میداد و بچههای چادری را مسخره میکرد. چون بعضیها با چادر نازک میآمدند، میگفت: این چادر شما که حجاب نیست. خودتان را پشت ویترین کردید. ولی به چادر من کاری نداشت. چون همیشه شاگرد اول بودم و برای مدرسه رتبه میآوردم، سخت نمیگرفت. من هم که سرم توی درس و کتاب خودم بود».[30]
در واقع این تیپ از مذهبیها دریافته بودند که حجاب بهعنوان انتخابی آگاهانه و غیرسنتی میتواند «امکان بخش» هم باشد. به ویژه در دانشگاه، دختران دانشجو چادر را بهعنوان یک عنصر مبارزه و مقاومت اجتماعی هم طرح کردند. خانم ز. ش دانشجوی تشکلی آنسالهای دانشگاه تهران در اینباره میگوید: «کلاً هم هرچی به انقلاب نزدیک میشدیم اگر حجاب را ملاک بگیریم تعداد باحجابها و چادریها افزایش داشت. یعنی چادر یک وجهه و یک اعتبار خاصی در [دانشگاه] پیدا کرده بود و بچههایی که سال اول و دوم بودند سال سوم چهارم باحجاب شدند حتی بعداً مسئولیتهای [تشکلی] هم گرفتند.»[31]
محیط دانشگاهها و گفتارهای فکری و فرهنگی موجود در آن نیز زمینه را برای این انتخاب آگاهانه و قصدمند فراهم میآورد؛ فاطمه امیرانی داستان با حجاب شدنش را در آن سالها چنین روایت میکند: «بعد سال اول دانشگاه که شروع کردم کتابهای شریعتی را خواندن، همه چیز عوض شد. دیگر به دین طور دیگری فکر میکردم.حال یک تشنه را داشتم. ولع عجیبی پیدا کرده بودم برای خواندن و فهمیدن. دوست داشتم همه چیزم بر اساس اسلام باشد؛ نفس کشیدنم، زندگی کردنم. سال دوم دیگر سفت و سخت مذهبی شدم؛ روسری بستم و شدم محجبه؛ مانتو تا سر زانو، روسریهای بزرگ که گره میزدیم زیر گلویمان و شلوار لی»[32]. طرح شدن این تیپ و پوشش جدید در دانشگاه که محیط نخبگانی و انتلکتی به حساب میآمد نوعی از «فضیلتمندی» را نیز برای حجاب به ارمغان آورد. در سال منتهی به انقلاب اسلامی 1357 درک کنشگران محجبه دانشگاهی از خودشان و درک جامعه این بود که این پوشش جدید نه تنها از روی اختیار است و با جبر سنتهای اجتماعی همراه نیست، بلکه از روی دانایی و اندیشه انتخاب شده است.
دانشجویان مسلمان چادری و محجبه برای جاانداختن این شکل از پوشش در دانشگاه مبارزه کردند. بر عهده گرفتن فعالیتهای تشکلی و سیاسی در محیط دانشگاه تا تببین پوشش و رفتارشان برای همکلاسیها و اساتید اقداماتی بود تا نشان دهند که پوشش جدیدشان یک انتخاب کنشمندانه بوده است. گویاترین بیانی که میتوان جمع سه عنصر «بازاندیشانه بودن» و «فضیلتمندی» و «امکانبخشی و توفیق در زندگی اجتماعی» حجاب و پوشش جدید را در آن مشاهده کرد را در مصاحبه خانم ف. ت دانشجوی جغرافیای دانشگاه تهران میخوانیم: «گاهی با مانتو و روسری پوشیده و گاهی با حجاب کامل [چادر و مانتو و روسری] میرفتم دانشگاه. مثلاً کنفرانس داشتم چادرم را میگذاشتم روی صندلی میرفتم پشت تریبون کنفرانس میدادم. عمداً چادرم را برمیداشتم. با اینکار میتوانستیم به بچهها ثابت کنیم با چادر میشود همه کار کرد، قرار میگذاشتیم میرفتیم کوه، من حتماً کوه را با چادر میرفتم. میرفتیم همین منطقه درکه تهران. قشنگ بیحجابها عقب میماندند. فکر میکردند من با چادر نفس نفس میزنم و مثلاً اهل ورزش و پیادهروی نیستم. کولههایشان را من میگرفتم. درنظرم این طور میآمد که دارم به نوعی از اسلام دفاع میکنم. حس اینجوری داشتم که اینها خیال نکنند من یک مذهبی بسته و مقلد مامانم و مامان بزرگم و بیبیجونم هستم و چادر را از آنها به ارث بردم و انتخاب نکردم»[33].
بهتدریج این تیپ محجبه جدید به نهضت انقلابی هم پیوند خورد و حتی توانست مد و پوشش نمادین فعالان انقلابی شود.[34] در سال 56 و 57 تیپ محجبه-چادری جدید چنان نمادین شده و خود را از چادری سنتی-مذهبی جدا کرده بود که نیروهای امنیتی و مردم هم زنان و دختران این شمایل جدید را مساوی نزدیکی فرد به فعالیت سیاسی و مبارزاتی در نظر میگرفتند.[35] ترکیب چادر و مانتو و کفش کتانی و یا روسری بزرگ و مانتوهای نسبتاً بلند سمبل زن انقلابی شده بود خانم ف.ع دانشجوی تشکلی آن سالها این نمادین شدن حجاب را چنین شرح میدهد: «تیپهامون تقریبا مشخص بود، یعنی راحت ساواک شناسایی میکرد، چون چادری خب! چادر مشکی خیلی کم بود اون موقع چادر گلدار بود مدل روسری پوشیدنهامون این شکلی بود، در صورتی که اون موقع رسم نبود زیر چادر روسری بپوشن چادر خالی میپوشیدن، به خصوص کفشهای کتونیمون چون دائم لازم میشد فرار کنیم و بدویم همیشه کفش کتونی، تقریبا دیگه اونایی که تو ساواک بودن استاد شده بودن میدونستن که تیپها چطوریه، و به هر صورت ما نمیتونستیم چادر رو دراریم نه میتونیتم روسری رو چون دائم چادر باز و بسته میشد و یه موقع هم نیاز میشد کاری بکنیم و خوب کفشها هم خوب نیازمون بود. [36]
نتیجهگیری: تولد تصویر جدیدی از حجاب
کلیات تصویری که از حجاب درخاطرات و مصاحبهها بر میآید را میتوان چنین ترسیم کرد: حجاب و چادر در فضای اجتماعی منتهی به انقلاب اسلامی هویتیابی جدیدی را آغاز کرد و دانشجویان و اقشار نخبه جامعه آن را بهعنوان یک کنش بازاندیشانه برگزیدند. حجاب اسلامی (شرعی) بهعنوان کنشی دینمدارانه، اقبال عمومی و اعتبار اجتماعی چندانی نداشت و همین فقدان سرمایه اجتماعی و فرهنگی نمادین، برخی طرفداران حجاب را به بازسازی آن واداشت. بخش عمدهای از این فقدان اعتبار حجاب بهعنوان یک کنش مقبول و در عین حال روزآمد و مطابق با زمانه، محصول سیاستهای فرهنگی- اجتماعی حکومت پهلوی دوم بود. این سیاستها که عقبهای دورتر در زمان پهلوی اول داشتند، فاهمه عمومی درباره حجاب را دستکاری کردند. بخشی از این دستکاری با اتکا به ابزارهای قانونی و رسمی صورت گرفت و بخشی دیگر متکی به فضاسازی رسانهای و شکلدادن حوزه عمومی ضدحجاب بود. آنچنان که بخشهایی از جامعه این سیاستها را پذیرفت و درونی و نهادینه کرد. پذیرش عمومی در کنار سیاستهای انضباطی و کنترلی باعث رنجش و آزار در اقشاری شد که تمایل به رعایت حجاب و به ویژه پوشش چادر داشتند. این رنج تنها زمانی کاهش یافت که حجاب و چادر توانست در پسزمینه انقلاب اجتماعی سیاسی 1357 به یک مُد و هنجار «فضیلتمند» و «عقلانی» و «روزآمد» همراه با حس کامیابی تبدیل شود.
[1]. اولین بار محمدرضا جلاییپور فعال سیاسی – دانشگاهی اصلاحطلب این پویش را در فضای مجازی راه اندازی کرد. پوییشی که تلاش داشت محجبهها ر ا از سیاست حجاب در جمهوری اسلامی ناراضی نشان دهد و سیاست حجاب را عامل رنجش و ناامنی روانی قشر محجبه معرفی کند.
[2] . آیتالله سید محمدجواد علوی بروجردی تولیت مسجد اعظم قم در توییتر با اشاره به تضعیف رابطه روحانیت و جوانان تعریضی هم به مسئله حجاب [در گذشته و مقایسه با زمان حاضر] میزنند و تاکید بر [اجبار] بر حجاب را ظاهری میدانند، آن هم در حالی که عقاید اسلامی جوانان از بین رفته است. به نقل از اعتماد آنلاین 15 اردیبهشت 1402، کد خبر: 611221.
[3]. تئوری زمینهای روشی پژوهشی استقرایی و اکتشافی در علوم اجتماعی و انسانی است که به پژوهشگران در حوزه های موضوعی گوناگون امکان می دهد تا به جای اتکا به تئوری های موجود، خود به تدوین تئوری اقدام کند. این تئوری به شکل نظام مند و بر اساس داده های واقعی تدوین می شود. این روش در مواردی کاربرد دارد که دانش ما در آن زمینه ها محدود است.
[4] . مصاحبه نگارنده با خانم آ.ع ، 1400.
[5] . فکوری به روایت همسر شهید،َ زهرا مشتاق، تهران: نشر روایت فتح،1386، صفحه 45.
[6] . همان.
[7]. خانم مربی؛ خاطرات شفاهی سعیده صدیقزاده به کوشش مرضیه ذاکری، تهران: نشر راهیار، چاپ دوم، 1398، صفحه 52.
[8] . شریعتی، زهره (1383). کلاهدوز به روایت همسر شهید، تهران: روایت فتح، چاپ اول، صفحه 34.
[9]. مصاحبه نگارنده با خانم ز. ش، 1401.
[10]. مصاحبه نگارنده با خانم پ. ت، 1401.
[11]. دختر تبریز؛ خاطرات صدیقه صارمی، به کوشش هدی مهدیزاد، تهران: انتشارات راهیار، چاپ دوم، 1398، صفحه 24.
[12]. همان: صفحه 38.
[13]. مصاحبه نگارنده با خانم ز.ش، 1401.
[14]. همان.
[15]. گوهر صبر؛ خاطرات گوهرالشریعه دستغیب، به کوشش طیبه پازوکی، تهران: انتشارات سوره مهر، چاپ اول، 1398، صفحه 128.
[16]. بوردا (Burda) مجله آلمانی مُد و لباس بود که از سال 1950 میلادی در بسیاری از کشورهای جهان توزیع میشد.
[17]. زن روز مجلهای از گروه نشریات روزنامهی کیهان بود که دربارهٔ مدلهای لباس زنانه، اخبار زنان، پزشکی، عکس، سرگرمی، کودکان، هنرپیشهها، تاریخچهٔ لباس از اوایل دهه 1340 منتشر میشد. زن روز پیش از انقلاب اسلامی و بعد از تصویب و اجرای سیاستهای موسوم به انقلاب شاه و ملت عملاً پرچمدار مدرنیسم اجتماعی در مطبوعات بود.
[18]. شازده حمام؛ خاطرات محمدحسین پاپلی یزدی،جلد سوم، مشهد: نشر پاپلی، گوتنبرگ، چاپ یازدهم، صفحه 121.
[19]. مراسمی که مجله زنروز از سال 1345 به تاسی از مراسم «دوشیزه جهان» در ایران برگزار کرد و سعی میکرد الگوهای زن متجدد را به دختران ایرانی معرفی کند. الگوهای که نام و هویتشان حول زیبایی و مُد و رسانه برجسته شده بود.
[20]. کشاکش دولت و نیروهای مذهبی در مورد قوانین و جایگاه زنان در دوره پهلوی دوم؛ مطالعه موردی مجله «زن روز» در دهه چهل و پنجاه، مجله پژوهشهای تاریخی ایران و اسلام، شماره 11، زمستان، صفحه 21.
[21]. پازوکی، صفحه 176.
[22]. بابایی به روایت همسر شهید، به کوشش علی مرج تهران: روایت فتح، 1381، چاپ دوم، صفحه 23.
[23]. مصاحبه نگارنده با خانم م.ا، 1400.
[24]. ذاکری، صفحه 151.
[25]. استادی داشتیم که اهل فارس و قد بلندی داشت. ایشان «زبان پهلوی» را از کتاب درخت آسوریک به ما درس میداد و شدیداً با حجاب مخالف بود. او هر وقت وارد کلاس میشد تا چشمش به من و خانم امین میافتاد که روسری سرمان بود، با لحن تمسخرآمیزی میگفت «مسجد بودید؟! شما روضه بودید؟!» به نقل از خاطرات گوهرالشریعه دستغیب، گوهر صبر، نشر سوره مهر، صفحه 125.
[26]. مهدیزاد، صفحه 64.
[27] . پازوکی، صفحه 135.
[28]. شریعتی، صفحه 34.
[29]. پازوکی، صفحه 150.
[30]. شریعتی، صفحه 14.
[31]. مصاحبه نگارنده با خانم ز.ش، 1401.
[32]. حمید باکری به روایت فاطمه امیرانی، به کوشش حبیبه جعفریان، تهران: نشر روایت فتح، 1398،چاپ هجدهم، صفحه 14.
[33]. مصاحبه نگارنده با خانم ف. ت، 1401.
[34] . شهید داوودآبادی به روایت همسر، به کوشش زهرا مهرآبادی، تهران: نشر روایت فتح، 1396، صفحه 30.
[35]. مهدیزاد، صفحه 47.
[36]. مصاحبه نگارنده با خانم ف.ت، 1401.
[36]. مصاحبه نگارنده با خانم ف.ت، 1401.