سبک زندگی و بی وطنی
وطن چگونه جایی است؟ آدمها و چیزها در موطنشان چگونه هستند و با یکدیگر چه نسبتی دارند؟ پیشنهاد میکنم برای پاسخ به این سوالات خیلی دور نرویم و در پی معانی اصطلاحی و مرسوم «وطن» بر نیاییم. به خودمان رجوع کنیم. هر یک از ما تجربه هایی از زندگی روزمره داریم که در آن به گونهای مفهوم وطن را درک کردهایم و آن را به جان یافته ایم. از میهن اسلامی و سرزمین باستانی، بوم و ولایت آباء و اجدادی گرفته تا خانه و خانوادهای که در آن سال ها زندگی کردهایم. در همه این وطن ها، گویی وجود مشترکی در میان هست که ما همه آنها را (با وجود گستردگی و پراکندگی) به یک نام میخوانیم. نوعی وحدت؛ وحدتی که شاید بتوان از آن به «سکنی و قرار» تعبیر کرد.
آدم ها در وطنشان سکونت دارند. اشیاء در موطنشان ساکن هستند. یعنی جای شان در نسبت با خودشان و سایر چیزها مشخص است. سکنی را در اینجا معادل «جای گرفتن» قراردادهام. ساکنان یک سرزمین یا اهالی یک خانه، به نحوی ضمنی و ناخودآگاه می دانند که جایشان در مجموعهای که در آن شریکاند، بیش از یک قرارداد، نقش و یا کارکرد و وظیفه ای است که به عهده دارند. نقش ها و وظایف و تکالیف و مسئولیت ها همه فرع کلیتی اند که اعضاء در آن سکونت دارند. پدرِ خانواده، سرپرست، حامی و نان آور اهل خانواده است. او از این نقش ها معنا میگیرد و نقش ها نیز به اعتبار او معنا میشوند. اما پدر مساوی این نقشها نیست. پدر در موطن خانه سکونت دارد. او در خانواده جایی دارد که بقیه افراد در نسبت با او «جای» پیدا میکنند.
آن نسبتی که آدم ها در سایه آن، جا و مقام خویش را در وطن مییابند، به آنها امکان میدهد که تجربة درکی شهودی و حضوری از سایرین و خودشان داشته باشند. تنها زیستن در وطن است که میتواند طعم اصالت و زندگی را به آدمی بچشاند. در بیرون از وطن حتی اگر تمام نقشها و وظایف بازتولید شوند، زندگی صورتی تقلبی و تصنعی به خود میگیرد. این تجربه برای بسیاری مهاجران، تجربهای آشنا و ملموس است. نه اوراق تابعیت ملی و نه حقوق شهروندی برابر و نه تعویض اسم و رسم، نمیتواند مهاجران را از رنج بدلی بودن و ساختگی بودن برهاند. (این رنج گویا، جز با سپری شدن عمر یک نسل پایان نمییابد). آدم بیوطن در رنج است، زیرا که نسبتش با عالمی که در آن زیست میکرده است از هم گسسته شده و در کلیت عالم جدید هم وارد نشده است. او برای گریز از این بی قراری و بی خانمانی در جستجوی تجربه نقش ها و جایگاه های متفاوت است. هر روز به شکلی در میآید و هر آن در جایی است. به هر دری می زند تا خود را از این رنج رها کند و معنایی برای زندگی اش پیدا کند. بیراه نگفتهایم، اگر بگوییم «وطن» جدید او، هم این بی قراری و جستجوگری پیاپی است! (البته این جستجو برای دور شدن از رنج را نباید، با «به راه بادیه رفتن» یکی گرفت، زیرا آنکه به بادیه میرود، طلبی در او هست و «مراد نمییابد»، اما برای آدم بیوطن، این نیز متصور نیست، آن که نسبتش با دنیا و مافیها از دست رفته است، طلب برای او طرح نمیشود).
سبک زندگی یا در عبارت صحیحتر «لایف استایل» صورت یا تجلی از وضع «بیوطنی» در جهان معاصر است. لایف استایل را در پژوهشهای اجتماعی و مطالعات فرهنگی، از تعینات وضع اجتماعی پست مدرن و جنبشی هویتمدارانه و تمایزخواهانه میانگارند. اما آنچه در تحقیقات اجتماعی غالباً به آن توجه نمیشود فصل مشترک بین این هر سه است. فصل مشترکی که شاید بتوان از آن با عنوان «غیاب معنا» یاد کرد. غیاب معنا و بیوطنی دو روی سکهاند، سکهای که بخت را به لایف استایل سپرده است. آدمها با لایف استایل شان در جستجوی وطن و معنا میگردند. آنها با مصارف و علائق و متمایزکردن دلبستگیهای شان قرار را میجویند.
هر چند دنیای مجازی را خود یکی از مصادیق لایف استایل شمردهاند، اما کلیت لایف استایل را نیز میتوان به دنیای مجازی تشبیه کرد. در دنیای مجازی، آدمها با شمایل های شان که از انتخاب توده انبوهی از علائق و دلبستگیها حاصل آمده است، تعریف می شوند. این شمایل ظاهراً قرار است معرف «جای» بودن هر یک از افراد باشد. جایی که افراد از بودن در آن هویت میگیرند و معنا میجویند. اما این نسبت ها هیچ یک اصیل نیستند و او را در کلیتی شریک نمیکنند. او با هیچ کدام از دلبستگی هایش نسبتی تام و وثیق ندارد. او با هیچ چیز به طور کامل مماس نیست. همه چیز در سطح میگذرد. از این سو است که آدمها در دنیای مجازی (لایف استایل) دامنه علایق و چیزهای مصرفی را خود را هر روزگستردهتر میکنند. اما آنچه در لایف استایل (دنیای مجازی) اصل است، همین تغییر و جستجوی نسبت است.
اما چگونه میشود در دنیایی زندگی کرد، چیزها و آدمیان دیگر با تو نسبتی نداشته باشند؟ بی نسبتی را نیز در اینجا مرادف «بیجایی» و «بی معنایی» گرفتهام. ظهور لایف استایل، پاسخ انسان به این سوال است. او مصرف می کند و می خواهد و علاقه مند میشود و دل می بندد و می گسلد تا پاسخی منفی به این سوال بدهد. اما پاسخ این سوال، هیچگاه او را راضی نمی کند، زیرا حقیقت این سوال در همین بی نسبتی (بی جایی) است.
گویا دست تقدیر دگربار ما را به پرسش نخستین رهنمون کرد؛ وطن چگونه جایی است؟ و چگونه میتوان به وطن بازگشت؟ سوالی که شاید پاسخش از وضع ما در قبال لایف استایل نیز بگوید.