به مناسبت کاری داشتم لحظههای انقلاب محمود گلابدرهای را دوباره تورق میکردم؛ به این بند رسیدم، به خوبی نسبت روشنفکران و مردم و هر پدیده مردمی را نمایان میکند:
دکتر حشمت کامرانی تودهای مترجم، با ننه و سه تا آبجیاش تو طبقه نُهم برج بلندش پشت شیشه واستاده بودند و با هم میگفتند: «از هر طرف که کشته شود، به سود خلقهاست». دکتر مفتح یا تیر خورد یا نخورد، خورد به تیر سیمانی برق دم بولینگ علی عَبده بالای زرگنده. انگار بردنش بیمارستان قلهک. حالا نگو بنا بوده به دست یه بچه کوچه شهرداری، دم دانشکده الهیات بعد از خواندن «لحظههای انقلاب» و ده صفحه نوشتن شهید بشه. منم از لابلای تیرای آتشین، دویدم و پریدم توی رودخانه مقصودبک و رسیدم به میرداماد که حالا دسته داشت داد میزد: «نهضت ما حسینیه.» زنای چادر سیاه به سر که همه شمرونی بودن، دم میدادن. میگفتن: «رهبر ما خمینیه.» که یههویی جمال میرصادقی و شفیعی کدکنی و یه مُشت روشنفکرا هم که توی پیادهرو، کنار دیوار میرفتن، گفتن: «اوهو. گلابدرهیی تو توی این گاو و گوسالهها چیکار میکنی؟»
لحظه های انقلاب، محمود گلاب درهای، نشر عصر داستان، چاپ اول، زمستان 91، صفحه 5.